۱۳۹۲ دی ۲۶, پنجشنبه

ایمان و تعقل ۲





غالب فیلسوفان دین معتقدند که ایمان و تعقل با هم سازگارند. اما اختلافی که میان قائلان به این قول وجود دارد اختلاف در درجه سازگاری است. یک دسته از فیلسوفان دین به تبع توماس آکویناس، اعتقادشان بر این است که سازگاری، سازگاری جزئی است و نه کلی. یعنی ایمان و عقل سازگاری دارند ولی نه در همه موارد؛ بلکه در یک محدوده خاصی. بیشتر قائلان به قول سازگاری  تابع توماس آکویناس  هستند. 

توماس آکویناس می‌گفت: یکی از گزاره‌های دینی و مذهبی ما این است که «خدا وجود دارد» در باب این گزاره ایمان و تعقل کاملا با هم سازگاری دارند. اما یکی از اندیشه‌های ما تجسد است. یعنی اینکه خدا به قالب انسان درآمده است. در باب اندیشه تجسم و تجسد که یکی از اصول اعتقاد ما مسیحیان است، نمی‌توان گفت ایمان و تعقل با هم سازگاری دارند. به زبان ساده می‌خواهد بگوید که «خدا وجود دارد» را عقل می‌تواند اثبات کند، ولی اینکه خدا به قالب انسان درمی‌آید قابل اثبات نیست. در باب تجسد که یکی از اصول اعتقادات  [Article of Faith ] است، عقل نمی‌تواند سخنی بگوید. 

خردپذیری، خردستیزی و خردگریزی 
اگر من یک گزاره دینی و مذهبی داشته باشم، هر گزاره‌ای که باشد، مثل الف ب است، فرض کنید این گزارده در متون مقدس دینی و مذهبی ما آمده است، وقتی در متون مقدس دینی و مذهبی آنها آمده است، طبعاً متدینان به این گزاره ایمان دارند. پس این گزاره متعلق ایمان است. اگر این گزاره به عقل بی‌طرف عرضه شود مثلا یک گزاره از قرآن را بر عقل عرضه کردید و از عقل پرسیدید که آیا این گزاره اگر در متن مقدس دینی من نیامده بود، در این باب عقل چه نظری داشت؟ فرض کنیم گزاره در متن مقدس نیامده است. و گزاره‌ای باشد شبیه «اسید بر باز مؤثر است» که هیچ عاطفه‌ای را برنمی‌انگیزد، اگر گزاره‌ی متن مقدس چنین گزاره‌ای بود، عقل چه می‌گفت؟ 

در این صورت فرض سه صورت متصور است: ۱. عقل اثبات اصل گزاره را می‌کرد. ۲. عقل اثبات نقیض گزاره را می‌کرد. ۳. عقل نه اصل گزاره و نه نقیض آن را اثبات می‌کرد. در این حالت عقل هیچ سخنی برای اثبات یا نقض ندارد.  این سه حالت طبق فرض عقلی متصور است. بالاخره یا عقل اثبات اصل را می‌کند و یا اثبات نقیض را و یا هیچکدام. اثبات هر دو با هم قابل تصور نیست. 
اگر عقل بتواند اثبات اصل گزاره را بکند، می‌توان به گزاره الف ب است گفت گزاره‌ای «خردپذیر»
اگر عقل بتواند اثبات نقیض گزاره بکند، می‌توان به گزاره الف ب است، گفت گزاره‌ای «خردستیز»
اگر عقل نتواند اثبات اصل گزاره یا اثبات نقیض گزاره را بکند، این گزاره، گزاره‌ای است «خردگریز» و عقل ساکت است. 

تفاوت فیلسوف دین و متکلم
اگر بین این گزاره‌ها این تفکیک صورت پذیرد، تفاوتی میان فیلسوف دین و متکلم دین پدید می‌آید. فیلسوف دین از این حیث که فیلسوف دین است، خود را کاملاً آماده کرده است برای اینکه گزاره دینی خردپذیر باشد یا خردگریز و یا حتی خردستیز. یعنی فیلسوف دین از آنرو که فیلسوف دین است، هیچ فرقی برایش نمی‌کند که گزاره‌ی دینی چه نسبتی با خرد داشته باشد. اما متکلم به اقتضای متکلم بودنش حتما به دین و مذهب خاص خودش دلبستگی دارد. لذا در باب گزاره‌های دین و مذهب استیحاش دارد که گزاره‌ای خردستیز باشد. از خردگریزی و خردپذیری گزاره‌ها وحشتی ندارد، ولی خرد ستیزبودن گزاره‌های دینی و مذهبی  را نمی‌تواند بپذیرد و تلاش می‌کند که اثبات کند که حتی یک گزاره خردستیز در گزاره‌های دین و مذهبش یافت نمی‌شود. متکلم دین در پی اثبات این است که گزاره‌های دینی یا خردپذیرند و اگر نباشند خردگریز و عقل درباره آنها ساکت است. خام اندیشی است اگر متکلمی تصور کند که همه گزاره‌های دینی خردپذیرند. به زبانی ساده‌تر، گزاره‌های دینی را  که درباره کوچه پس کوچه‌های بهشت و جهنم است نمی‌توان اثبات عقلانی کرد. عقل درباره اینکه در بهشت نهری از عسل جاری است ساکت است. این گزاره‌ها خردگریزند. در هر دینی گزاره‌های خردگریز بسیاری وجود دارد. لازمه قول متکلمی که گمان می‌کند همه گزاره‌های دینی خردپذیرند، علاوه براینکه از جهت تئوریک قابل اثبات نیست، این است که بشر از دین بی‌نیاز است؛ زیرا اگر عقل بتواند هر گزاره‌ای را اثبات کند، بشر نیاز به دین ندارد و می‌توان بدون نیاز به دین، گزاره‌هایش را اثبات عقلانی کرد. 
یکی از مهم‌ترین وجوه نیاز بشر به دین و بلکه تنها وجه آن این است که اموری هستند که فراتر از این هستند که بتواند عقل آنها را اثبات کند و در این صورت ما نیازمند اموری می‌شویم که این امور را نمی‌توان بدون کمک دین، درک کرد. 




هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر