tag:blogger.com,1999:blog-66911674635696727662024-03-08T06:02:33.555-08:00خیالگوندر باره خیالهای فلسفی و غیرفلسفی انسانUnknownnoreply@blogger.comBlogger12125tag:blogger.com,1999:blog-6691167463569672766.post-58048374223438927832014-01-25T09:16:00.003-08:002014-01-25T09:16:34.147-08:00ایمان و تعقل ۷<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<br />
<div style="background-color: white; color: #545454; font-family: Arial, Tahoma, Helvetica, FreeSans, sans-serif; font-size: 15px; line-height: 20px; text-align: justify;">
<span style="color: red; font-family: Arial, Helvetica, sans-serif;"><b><a href="http://khialgoon.blogspot.com/search/label/%D8%AF%D8%B1%D8%B3%DA%AF%D9%81%D8%AA%D8%A7%D8%B1%20%D8%A7%DB%8C%D9%85%D8%A7%D9%86%20%D9%88%D8%AA%D8%B9%D9%82%D9%84" style="color: #0085b0; text-decoration: none;">بخش هفتم از درسگفتار ایمان و تعقل استاد مصطفی ملکیان </a></b></span></div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<br />
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: Arial, Helvetica, sans-serif;"><b><br /></b></span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: Arial, Helvetica, sans-serif;"><b>باغبانِ ابطال ناپذیر</b></span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;"><a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A2%D9%86%D8%AA%D9%88%D9%86%DB%8C_%D9%81%D9%84%D9%88">آنتونی فلو</a> مناظرهاش را از اینجا شروع میکند و میگوید من قبل از اینکه وارد بحث شوم، میخواهم مثالی بزنم که از جان ویزدام گرفتهام؛ دو مرد در حال سفر در دل جنگلی هستند، به منطقهای میرسند که درختانش روی قاعدهای کاشته شده و هرس شدهاند و مرتب و منظم هستند. یکی از این دو مرد ادعا میکند که یک باغبانی این قسمت را اینگونه مرتب کردهاست و دیگری منکر وجود این باغبان میشود. این دو با هم بحث میکنند و بعد میبینند که به نتیجهای نمیرسند، قرار میگذارند که کشیک بکشند تا ببینند باغبانی میآید یا نمیآید. روزها و هفتهها میگذرد و باغبانی نمیآید. ولی با این حال کسی که مدعی وجود باغبان است، از ادعای خود دست برنمیدارد و در مقابل اعتراض طرف مقابل میگوید این باغبان مرئی نیست و دیده نمیشود. از اینجا یک حصار الکتریکی درست میکنند که اگر باغبان نامرئی خواست داخل بیاید بدنش تماس پیدا کند و صدایی ایجاد شود. این حصار هم بعد از مدتی هیچ صدایی تولید نمیکند. مدعی وجود باغبان در پاسخ به اعتراض دوستش میگوید نحوه وجود باغبان گونهای است که حصار الکتریکی آن را حس نمیکند. بعد از راههای دیگر میخواهند که وجودش را اثبات یا نفی کنند. هر راهی که تعبیه میشود و از آن راه گویا نشان داده میشود که باغبانی نگذشته است، طرف میگوید باغبان بو ندارد، باغبان غذا نمیخورد و هر بار صفتی برای باغبان درست میکند. هر وضعی را برای یافتن باغبان درست میکنند و بعد در آن وضعیت باغبان نشان داده نمیشود، مدعی وجود باغبان ادعا میکند که این ویژگی را هم این باغبان ندارد. باغبانی هست که درختان را آرایش و پیرایش میکند اما در عین حال این سری ویژگیهای آزمایشپذیر را ندارد. </span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;"><br /></span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;">آنتونی فلو میگفت کدامیک از این دو نظر راست میگویند؟ حق را باید به کدامیک داد؟ به کسی که منکر وجود باغبان است میتوان حق را داد؟ از سوی دیگر مدعی وجود باغبان میتواند ادعا کند که باغبان مورد نظر من با سایر باغبانها متفاوت است و نباید این باغبان را همچون باغبانهای دیگر پنداشت. باغبان برای باغبان بودن، نیاز به بو و رنگ و غذا و ... ندارد. </span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;"><br /></span></div>
<div style="text-align: justify;">
<b><span style="font-family: Arial, Helvetica, sans-serif;">بازسازی معنای الفاظ و تهیسازی از معنا</span></b></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;">فلو میگوید اگر چنین وضعی پیش بیاید کسی که منکر وجود باغبان است، میتواند بگوید تو اول گفتی باغبان و وقتی گفتی باغبان این لفظ در ذهن من یک معنای خاص دارد، معنای همان باغبانهایی که غذا میخورند، صحبت میکنند، پای درخت مینشینند و درخت را آب میدهند. باغبان را به این معنا میفهمیدیم. آهسته آهسته تکتک این ویژگیها را که در ذهن من برای باغبان وجود داشت، نفی کردی. الان فقط یک لفظ باغبان داریم و تمام ویژگیهای دیگر باغبان که در ذهن من نقش بسته، از آن سلب شده است. مثل اینکه بگویم صندلی را تصور کنید بعد بگویم البته باید بدون دسته باشد، بدون پایه باشد، دیدنی نیست و ... و دیگر چیزی برای صندلی باقی نمیماند. صندلی وقتی از ابتدا از آن سخن میرفت ویژگیهایی داشت که تا حدی میشد آن را دگرگون کرد، مثلاً میشد رنگش را عوض کرد –نه اینکه بالکل رنگ داشتن را از آن سلب کرد- یا بگوییم دستهاش مستطیلی نیست، مربع است. در یک محدوده خاص میتوان تغییرات و نوسانات خاصی را ایجاد کرد. اما اگر گفتیم اصلا رنگ نداشته باشد یا اینکه اصلاً پایه نداشته باشد، نمیتوان روی آن نشست، چیزی از این صندلی باقی نمیماند. آن کس که از آرامآرام ویژگیهای صندلی را از آن میگیرد، میخواهد در باب آن سخنی ابطالناپذیر بگوید. چون میخواهد سخنی بگوید که نتوان وضعی را تصور کرد که اگر آن وضع پیش بیایید، مجبور شود سخنش را پس بگیرد. برای اینکه سخن خود را ابطالناپذیر کند، یکی از راههایش این است که الفاظ بکار رفته در آن سخن را از معنای خودش به تدریج خالی کند. اگر باغبان روز اول همان باغبان با آن اوصاف در ذهن بود بعد از یکی دو روز معلوم میشد دروغ گفته است و باید سخن خود را پس بگیرد. ولی وقتی آژیر به صدا در نیامد، مجبور است به خطای خودش اعتراف کند و بگوید باغبان ما از موانع الکترونیکی میگذرد و این کار تا مدتی سخن او را ابطالناپذیر میکند. بعد گفتیم استشمام میکنیم و دستگاههای تشخیص بو میآوریم. این دستگاهها هم بویی را گزارش نکرد، فرد میگوید باغبان من بو ندارد. تمام این ویژگیها یکییکی از آن موضوع جدا میشود؛ زیرا سخن را از ابطالپذیری نجات میدهد و میتوان سخنی گفت که پایدار بماند. این موضعی است که شخص مثبت وجود باغبان پیش آورده است. </span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;"><br /></span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: Arial, Helvetica, sans-serif;"><b>گزارههای دینی و ابطالناپذیری</b></span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;">آنتونی فلو میگوید همه موحوان یک چنین معاملهای با ما مینند. گزارههایی که او از این لحاظ آزمایش میکند عبارت است از «خدا طرح و تدبیر دارد» و گزاره «خدا جهان را آفریده است» و گزاره «خدا چنان ما را دوست دارد که پدر فرزندانش را». فلو میگوید الهیون ادعا دارند که خدا همچون پدر نسبت به فرزند ما را دوست دارد. اما در زندگی میبینیم که سختی و مشقت و عسرت است، به فرد الهی میگوییم چگونه خدا فرزندانش را دوست دارد و با این حال آنان در چنین سختی و مشقتی هستند؟ او میگوید همانطور که سختگیریهای پدرانه برای پیشرفت فرزند است و او را الزام میکند که درس بخواند تا به جلو برود، خدا نیز به ما عسرت داده است و این عسرت از شدت محبت است. هرچه علاقه بیشتر میشود فرد نسبت به طرف خودش سختگیرتر است. چون به اصلاح او حساستر است. بعد که عسرت و سختی ادامه یافت، مثلاً میبینیم طرف از شدت بیماری مُرد. میگوییم این پدر چه پدری است که حاضر شد بچهاش بمیرد؛ نمیتوان گفت چون پول جراحی او را نداشت؛ چون فرض بر مکنت و قدرت پدر است و نمیتوان گفت پزشک در دسترس نبود؛ زیرا فرض بر این است که آن پدر الهی، خودش طبیب همه طبیبهاست. </span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;"><br /></span></div>
<br />
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;">فلو میگوید ما میبینیم که پدرهای مهربان اگر پسرشان به سرطان دچار شود، پدر به تب و تاب میافتد، مال و زندگی خود را میفروشد برای اینکه غده سرطانی را از حنجرهاش بیرون بیاورد؛ ولی پدر آسمانی خیلی خونسرد است. الهی میگوید این پدر به صلاح میبیند که بعضی از بچههایش بمیرد و بعضی دیگر بماند. هر چه پیش آید؛ جنگ، خشکسالی، خونریزی و ... اگر به فرد الهی رجوع کنیم و بپرسم پدر مهربان چرا به ما کمک نمیکند؟ الهی در آخر میگوید «خطای شما در این است که گمان میکنید مهربانی پدر آسمانی مثل مهربانی پدر زمینی است» او یک مهربانی دیگر دارد. </span></div>
<span style="font-family: tahoma;"><div style="text-align: justify;">
<br /></div>
</span><br />
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: Arial, Helvetica, sans-serif;"><b>بیمعنایی الفاظ بهای ابطالناپذیری</b></span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;">سخن که بدینجا رسید مثل آن باغبان میشویم و دیگر لغت مهربان اصلاً معنا ندارد. «خدا مهربان است» با این تفاسیر ابطالناپذیر شد و مهربان از معنا تهی شد. ما وقتی میگوییم مهربان؛ این را میفهمیم که به خاطر بچهاش غصهدار میشود، رنج را تحمل کند. اما الان مهربانیای داریم که نه به بچه استراحت میدهد و نه اجازه میدهد بچهاش بخوابد و ... این لغت مهربان بیمعنا میشود و هیچ کس نمیتواند این سخن را ابطال کند؛ اما به این قیمت که آن را بیمعنا کرده است. </span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;">یا فرد موحد میگوید «خدا طرح و تدبیر دارد.» معنای نخستش این است که کارهایش از روی طرح و برنامه است. اما بعد میبینیم که بینظمیهایی وجود دارد. الهی میگوید نجار هم وقتی میخواهد یک مبل خوب بسازد، انبارش و ابزارش را بهم میریزد و وضعش را آشفته میکند و از دل آن آشفتگی یک مبل بیرون میآید. میگوییم وقتی به تاریخ بشر مراجعه کنیم، همواره اوضاع همینگونه بوده است. موحد میگوید منظور ما از طرح و تدبیر این نیست که خدا مثل ساعتساز است. آرامآرام معنای طرح و تدبیر از معنا خالی میشود. رمز اینکه موحد هیچگاه دست از «خدا عادل است» برنمیدارد ، همین نکته است. اگر عادل به همین معنایی بود که ما میفهمیم، میشود که اوضاع و احوالی را تصویر کرد که اگر آن اوضاع و احوال پیش آید، موحد از آن دست بردارد. ولی او معانی را از الفاظ جدا میکند و گزارهها را ابطالناپذیر میکند. الفاظ و مفاهیم استفاده شده دچار غموض و ابهام هستند و حتی بدون محتوا و تهی شدهاند. ا ز عدل فقط عین و دال و لام مانده است. فلو ادعا میکند که همه مدعیات دینی ابطالناپذیرند ولی متدینان نباید دلشان را به این خوش کنند؛ بلکه باید حواسشان به این باشد که این خطاناپذیری بهایی دارد و آن بیمعناکردن گزارههاست. </span></div>
<br />
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<span style="font-family: Arial, Helvetica, sans-serif;"><div style="text-align: justify;">
<b>نقد هیر بر مدعای فلو</b></div>
</span><br />
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;">در نقد فلو، نخست انتقاداتی را که به نظر خودمان میرسد مطرح کنیم و بعد پاسخ هیر را بررسی میکنیم. هیر پاسخ داده است و پاسخ او ابداع یک راه جدید است. او گفته عالم را اینگونه باید دید نه آنگونه، چرا آنگونه میبینید. فرق است میان کسی که دیدگاهی از جهان به او عرضه میشود، بعد به جای اینکه نشان داده شود که دیدگاه خطاست، گفته شود میتوان جهان را اینگونه هم دید. این تفاوت دارد با اینکه بگوییم اینگونه دیدن اساساً خطاست. به تعبیر دیگر اگر دیدگاههای پارادل و موازن ایجاد کنیم، هیچگاه دیدگاه اصلی رد نشده است. مثلاً کسی اوضاع و احوال اقتصادی را یکجوری فهمیده است و بعد نتیجه میگیرد که کشور فلان و بهمان است. بعد به جای اینکه تحلیل او را رد کنیم، تحلیل دیگری ارائه دهیم و بگوییم چرا آنگونه به اوضاع مینگرید؟ اینگونه نگاه کن. هیر «دیدگاههای متوازی» را پیشنهاد میدهد. این دیدگاهها حسنشان این است که مطلقاندیشی نسبت به دیدگاه نخست را از بین میبرد. اما در عین حال هنوز هم بطلان دیدگاه اول اثبات نشده است. به نظر هیر و میچل دو دیدگاه مقابل بدست دادهاند. اما پیش از پرداختن به نظر هیر و میچل، آنچه را به نظر خود ما میرسد بیان میکنم.</span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;"><br /></span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: Arial, Helvetica, sans-serif;"><b>نقد سخنان فلو</b></span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;">آیا ملاک معناداری یا باید تحقیقپذیری باشد و یا ابطالپذیری؟ دو سخن عمده میتوان در اینجا گفت؛ یک سخن این است که آیا ملاک معناداری یا اثباتپذیری است یا ابطالپذیری و یا هر دو؟ آیا نمیشود گفت که ملاک دیگری برای معناداری هست؟ چرا ملاک معناداری را در اثباتپذیری یا ابطالپذیری محصور کنیم؟ میشود گفت که دیدگاه دیگری هم میتوان داشت. به تعبیر دیگر میتوان نشان داد دیدگاه اثباتپذیری و ابطالپذیری خطاست و دیدگاه دیگری برای معناداری اتخاذ کرد. این اشکال، ایراد مبنایی است.<br /></span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;">میتوان اشکالی بنایی به سخنان فلو کرد. فرض کنیم دیدگاه اثبات پذیری و ابطالپذیری را پذیرفتیم. آیا گزاره خدا وجود دارد و سایر گزارههای دینی اثباتپذیر و ابطالپذیر نیستند؟ ممکن است کسی بگوید من اثباتپذیری و ابطالپذیری را به همین معنا قبول دارم ولی اعتقادم بر این است که گزارههای دینی به همین معنا هم اثباتپذیرند و یا اینکه ابطالپذیرند. </span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;">پس دو سخن وجود دارد. ۱. آیا معناداری همان اثباتپذیری و ابطالپذیری است یا هر دو؟ یا اینکه این حصر خطاست. ۲. بر فرض صحت اثباتپذیری و ابطالپذیری آیا گزاره خدا وجود دارد و دیگر گزارههای دینی گزارههای اثباتپذیر و ابطالپذیر نیستند به همان معنایی که در اینجا گفته شد. بعضی میگویند گزارههای دینی به همین معنا اثباتپذیرند. </span></div>
<div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
</div>
</div>
Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-6691167463569672766.post-52224702274288927372014-01-21T23:46:00.000-08:002014-01-21T23:50:02.897-08:00ایمان و تعقل ۶<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div style="text-align: justify;">
<span style="color: red; font-family: Arial, Helvetica, sans-serif;"><b><a href="http://khialgoon.blogspot.com/search/label/%D8%AF%D8%B1%D8%B3%DA%AF%D9%81%D8%AA%D8%A7%D8%B1%20%D8%A7%DB%8C%D9%85%D8%A7%D9%86%20%D9%88%D8%AA%D8%B9%D9%82%D9%84">بخش ششم از درسگفتار ایمان و تعقل استاد مصطفی ملکیان </a></b></span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: Arial, Helvetica, sans-serif;"><b>از اثبات پذیری حلقه وین تا ابطال پذیری فلو</b></span><b style="font-family: Arial, Helvetica, sans-serif;"> اثبات پذیری حلقه وین</b>
</div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;">نظریه حلقه وین را «نظریه اثبات پذیری در معناداری» میگویند. گاهی نیز از آن به نظریه اثبات تعبیر میکنند. البته خود افراد حلقه وین در پیرامون این نظریه اختلاف نظر داشتهاند. مثلاً یکی از موارد اختلافشان این بوده که آیا نظریه معناداری، در باب قضایاست یا جملات. در این بحث باید اول تفکیک کنیم بین جمله و قضیه و بیان تفاوت آنها. روایت و اختلاف دیگری نیز در این باب پیش میآید که مراد از اینکه شواهد حسی و تجربی آنها را اثبات میکند چیست؟ در اینجا دو روایت وجود دارد؛ یکی روایت ضعیف اثبات پذیری و دیگری روایت قوی اثبات پذیری. مراد از اثبات، اثبات تا اندازهای است یا اثبات کامل؟ آیا اثبات ناقص نیز اثبات است یا نه؟ روزهای نخست پیدایش حلقه وین در میان این جمع اولیه روایت قوی مراد بود و همه از آن طرفداری میکردند. اما چون این روایت قوی مشکلات معرفت شناختی را در پی داشت، آهستهآهسته کسانی روایت ضعیف را اتخاذ کردند. روایت قوی از لحاظ تاریخی مقدم است، ولی امروزه روایت ضعیف قویتر و شناختهشدهتر است. <a href="http://www.aftabir.com/articles/view/religion/moral/c7c1123152512p5.php/%D8%B1%D8%AF%D9%88%D9%84%D9%81-%D9%83%D8%A7%D8%B1%D9%86%D8%A7%D9%BE-%D9%88-%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87-%D8%A7%D9%88">کارناپ</a> و<a href="http://en.wikipedia.org/wiki/Friedrich_Waismann"> فردریش وایزمن</a> روایت قوی را عرضه کردهاند.</span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;"><br /></span></div>
<div style="text-align: justify;">
<b style="font-family: Arial, Helvetica, sans-serif;">ابطال پذیری فلو</b>
</div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;">اما <a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A2%D9%86%D8%AA%D9%88%D9%86%DB%8C_%D9%81%D9%84%D9%88">آنتونی فلو</a> در گردهمایی رأیی را اظهار کرد که نشان از آن بود که از اثباتپذیری در معناداری به «نظریه ابطالپذیری در معناداری» رسیده است. از لحاظ زمانی <a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D9%84_%D9%BE%D9%88%D9%BE%D8%B1">پوپر</a> فیلسوف اتریشی، پیشتر این نظریه را اظهار کرده بود، اما فلو این نظریه را به قلمرو فلسفه دین سرایت داد و اهمیت مطلب در همین است. </span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;"><br /></span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;">این نکته قابل توجه است که آنتونی فلو دسته اول از گزارههای معنادار را به عنوان گزارههای معنادار میپذیرد و نظریه او در بخش دوم یک نظریه بدیع است و بحث به بخش دوم برمیگردد؛ یعنی گزارههایی که شواهد حسی و تجربی باید آنها اثبات کند. </span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;"><br /></span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;">آنتونی فلو میگوید: گزاره وقتی معنادار است که گوینده این گزاره بتواند بگوید که اگرچه اوضاع و احوالی پیش بیاید من سخن خودم را به عنوان سخن خطا پس میگیرم. وقتی جمله من معنادار است که بتوانم بگویم اگر فلان اوضاع و احوال حسی و تجربی پیش بیاید، من در آن اوضاع و احوال سخن خودم را پس میگیرم. اعتراف به خطا و کذب میکنم. اما اگر سخنی گفتم که هیچ اوضاع و احوال متصوری نیست که اگر پیش بیاید من مجبور به پس گرفتن سخن خودم بشوم، در این صورت من سخن معنادار نگفتهام. مثلاً امروز چهارشنبه است. اگر من گفتم «روز پنج شنبه باران خواهد بارید» این یک جمله معنادار است؛ زیرا همین الان میتوانیم تصور کنیم که فلان اوضاع و احوال اگر پیش بیاید، من باید سخن خود را پس بگیرم. اگر آخرین لحظه پنج شنبه گذشت و ما وارد جمعه شدیم و باران نباریده باشد، معلوم است که باید سخن خود را پس گرفت و بگویم خطا کردم. اگر گفتم هر کس از ساختمان ده طبقه سقوط کند میمیرد. در اینجا سخن من کاملاً معنادار است؛ زیرا میتوان تصور کرد که اگر چه اوضاع و احوالی پیش بیاید من باید سخن خود را پس بگیرم. اگر کسی از ساختمان ده طبقه سقوط کند و نمیرد، میگویم سخن من نادرست بود. اما اگر من بگویم «اگر کسی از ساختمان ده طبقه سقوط کند و خدا بخواهد میمیرد» در این صورت من میتوان همیشه سخن خود را حفظ کنم و هیچگاه آن را پس نگیرم؛ زیرا اگر طرفی که از ساختمان ده طبقه سقوط کرد، مُرد، هم از ساختمان ده طبقه سقوط کرده و هم اینکه مرده است چون خدا خواسته است و اگر نمرد، معلوم میشود که خدا نخواسته است. یعنی این سخنی است که وقتی بیان شد، خیالم راحت راحت است و هیچگاه نمیتوان اثبات کرد که سخن من خطاست. این سخن در هیچ اوضاع و احوالی متصوری قابل پس گرفتن نیست. یا اینکه بگویم اگر کسی فشار خونش به درجه الف برسد، آن شخص نابینا میشود. این سخن معنادار است، چون متصور هست که چه اوضاع و احوالی سخن مرا خطا خواهد کرد. اگر وضعی پیش بیاید که فردی فشار خونش به درجه الف رسید ولی همه جا را دید، میگوییم باید سخن خود را پس گرفت. اما اگر بگوییم اگر فشار خون کسی به درجه خاصّی رسید، نابینا میشود» در اینجا فرد چه موقع سخن خود را پس بگیرد؟ هیچ وقت؛ زیرا تا وقتی که فرد کور نشده است، میگوییم معلوم میشود که فشار خون او به درجه خاصی نرسیده است. وقتی هم که کور شد، میگوید به درجه خاص رسید. </span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;"><br /></span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;">پس به نظر فلو سخن وقتی معنادار است که اوضاع و احوالی قابل تصور باشد که اگر آن اوضاع و احوال قابل تصور پیش اید، گوینده سخن مجبور به اعتراف به خطای خود شود. اگر سخن اینگونه باشد، سخن ابطال پذیر است. یعنی میتوان اوضاع و احوالی را در نظر گرفت که سخن سنجیده شود. اما شاید آن اوضاع و احوال هیچگاه پیش نیاید. سخن ابطالپذیر ممکن است باطل و ممکن است حق باشد. فرض کنید من بگویم هر کس دمای بدنش به ۴۲ درجه برسد، میمیرد. این سخن ابطالپذیر است. میتوان بیمارستانها را بررسی کرد و دید ایا کسی که به این درجه از تب رسید، میمیرد یا نه. اگر در طی تاریخ هیچ انسانی هم پیدا نشود که دمای بدنش به ۴۲ برسد و نمرده باشد، باز این سخن معنادار و ابطالپذیر است. یعنی اوضاع و احوالی قابل تصور است که اگر پیش آید سخن خود را خطا میدانم. ولی تا هنگامی که پیش نیامده، سخن من حق است. پس ابطال پذیری به این معنا نیست که حتما سخنی باطل شود. ممکن است که سخنی ابطال پذیر باشد ولی تا ابد هم ابطال نشود و حق بماند. </span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;"><br /></span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: Arial, Helvetica, sans-serif;"><b>رابطه ابطال پذیری و بطلان</b></span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;">ابطال پذیری به معنای بطلان نیست. بلکه به معنای این است که ما تصور اوضاع و احوالی را داریم که این سخن باطل شود. –فقط تصورش را داریم- ممکن است این تصور در عالم خارج یکبار هم تحقق پیدا نکند و اگر تحقق پیدا کرد سخن من هم ابطالپذیر است و هم باطل. البته سخن ابطال پذیر هم میتواند باطل باشد و هم میتواند حق باشد. سخن غیرابطالپذیر هم میتواند حق باشد و هم باطل و لذا بین ابطال پذیری و بطلان عموم و خصوص من وجه است و همینطور بین ابطالپذیری و حق. </span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;"><br /></span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;">ادامه دارد..</span></div>
<div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
</div>
</div>
Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-6691167463569672766.post-13277620127261022212014-01-21T03:38:00.004-08:002014-01-21T23:51:15.803-08:00ایمان و تعقل ۵<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div style="text-align: justify;">
<br />
<div style="background-color: white; font-family: Arial, Tahoma, Helvetica, FreeSans, sans-serif; font-size: 15px; line-height: 20px;">
<br />
<div style="color: #545454;">
<span style="color: red; font-family: Arial, Helvetica, sans-serif;"><b><a href="http://khialgoon.blogspot.com/search/label/%D8%AF%D8%B1%D8%B3%DA%AF%D9%81%D8%AA%D8%A7%D8%B1%20%D8%A7%DB%8C%D9%85%D8%A7%D9%86%20%D9%88%D8%AA%D8%B9%D9%82%D9%84" style="color: #0085b0;">بخش پنجم از درسگفتار ایمان و تعقل استاد مصطفی ملکیان </a></b></span></div>
<br class="Apple-interchange-newline" /></div>
<b><span style="font-family: Arial, Helvetica, sans-serif;">دیدگاههای مختلف در باب ارتباط ایمان و تعقل </span></b></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;"><br /></span></div>
<span style="font-family: tahoma; text-align: justify;">دیدگاه نخست: این دیدگاه به لحاظ مدعایی که دارد باید پیشتر از موارد دیگر بحث شود. در سال ۱۹۴۸ در</span><a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%DA%AF%D8%A7%D9%87_%D8%A2%DA%A9%D8%B3%D9%81%D9%88%D8%B1%D8%AF" style="font-family: tahoma; text-align: justify;"> دانشگاه آکسفورد</a><span style="font-family: tahoma; text-align: justify;"> انگلستان یک گردهمایی در باب فلسفه اخلاق برپا شد و در این گردهمایی در باب وجود خدا و درباره اینکه مردم به وجود خدا باور دارند و اینکه اعتقاد به وجود خدا چه مشکلات منطقی و معرفت شناختی و فلسفی ایجاد میکند، بحث شد. در میان آراء و نظراتی که مطرخ شد مناظره سه فیلسوف با یکدیگر از اهمیت خاصی برخوردار است.</span><a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A2%D9%86%D8%AA%D9%88%D9%86%DB%8C_%D9%81%D9%84%D9%88" style="font-family: tahoma; text-align: justify;"> آنتونی فلو</a><span style="font-family: tahoma; text-align: justify;">، </span><a href="http://en.wikipedia.org/wiki/R._M._Hare" style="font-family: tahoma; text-align: justify;">هیر </a><span style="font-family: tahoma; text-align: justify;">و </span><a href="http://en.wikipedia.org/wiki/Basil_Mitchell_(academic)" style="font-family: tahoma; text-align: justify;">میچل </a><span style="font-family: tahoma; text-align: justify;">که هر سه از دانشآموختگان آکسفورد بودند، در این مناظره شرکت کردند. این مناظره به لحاظ سه سخن نو که هر سه گفتند، مناظره جنجالبرانگیزی بود. بعد از پایان مناظره، از فلو خواسته شد که جمعبندی از مناظره ارائه دهد و ما به این جمعبندی میپردازیم. مجموعه این سخنان و جمعبندی تحت عنوان «الهیات و ابطال پذیری» منتشر شده است. قبل از پرداختن به سخنان فلو به مقدمهای نیاز است. </span><br />
<span style="font-family: tahoma;"></span><br />
<div style="text-align: justify;">
<b style="font-family: Arial, Helvetica, sans-serif;">در جستجوی شرط ثالث معناداری</b></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;">از زمان <a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%DB%8C%D9%88%DB%8C%D8%AF_%D9%87%DB%8C%D9%88%D9%85">دیوید هیوم</a> به دلیل تشکیکات و شبهات او در باب دعاوی فلسفه ما بعد طبیعی و قوت این تشکیکات آهستهآهسته کسانی به شک افتادند که مبادا دعاوی مابعدالطبیعی معنا ندارند و بیمعناست. بعد از هیوم، <a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%DB%8C%D9%85%D8%A7%D9%86%D9%88%D8%A6%D9%84_%DA%A9%D8%A7%D9%86%D8%AA">کانت</a> بیشتر به این نکته پی برد که میشود ادعا کرد که دعاوی مابعدالطبیعی اساساً بیمعنا هستند. و معنای محصلی القا نمیکنند و لذا آرامآرام –ولو اینکه هیوم و کانت صراحتاً این سخن را نمیگفتند- مقدمات بحث «معناداری گزارهها» را فراهم کردند. یک گزاره چه وقت معنادار و چه هنگام بیمعناست؟ این مباحث نتیجهاش در آراء و نظرات<a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%84%D9%88%D8%AF%D9%88%DB%8C%DA%AF_%D9%88%DB%8C%D8%AA%DA%AF%D9%86%D8%B4%D8%AA%D8%A7%DB%8C%D9%86"> ویتگنشتاین</a> ظاهر شد. او اولین فیلسوفی است که صریحاً بحث معناداری و بیمعنایی را مطرح میکند. پیش از این تصور میشد که گزارهای معنادار است که اولاً: جمله از ساختار دستوری و نحو درستی برخوردار باشد. یعنی به هر زبانی ادا شده است، قواعد دستوری آن زبان رعایت شود. ثانیاً: الفاظ و مفردات آن جمله به تنهایی دارای معنا باشند. </span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;">ویتگنشتاین نشان داد که اگر این دو شرط هم رعایت شوند، باز نمیتوان نشان داد که ما با جملات معنادار سروکار داریم. بلکه میباید دنبال شرط ثالثی گشت تا جمله معنادار باشد. مثلاً اگر گفتیم «مثلث خشمگین است.» یا «غار جیغ میکشد» هم از نحو درستی برخوردار است و هم الفاظ مفردات جمله معنادار است. او در صدد یافتن شرط ثالث بود. </span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;"><br /></span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: Arial, Helvetica, sans-serif;"><b>حلقه وین</b></span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;">در سال ۱۹۲۰ در حلقهای که دور ویتگنشتاین در آلمان پدید آمده بود، این شرط بدست آمد. تعدادی از فیلسوفان و فیزیکدانان و منطقیون و ریاضیدانان معروف اروپا که غالباً آلمانی بودند، در دهه ۲۰ در شهر وین گرد هم آمدند و یک حلقه فلسفی ایجاد کردند.<a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D9%88%D8%B1%DB%8C%D8%AA%D8%B3_%D8%B4%D9%84%DB%8C%DA%A9"> موریس شلیک</a> ریاست این حلقه را به عهده داشت. شلیک نویسندهای توانا، فیلسوف و منطقدان قوی بود و بعدها به دست یکی از دانشمندان خودش که دیوانه شده بود، <a href="https://www.blogger.com/"><span id="goog_1690662243"></span>کشته شد<span id="goog_1690662244"></span></a>. افرادی که گرد شلیک بودند، اینک از خود شلیک معروفترند. <a href="http://www.aftabir.com/articles/view/religion/moral/c7c1123152512p5.php/%D8%B1%D8%AF%D9%88%D9%84%D9%81-%D9%83%D8%A7%D8%B1%D9%86%D8%A7%D9%BE-%D9%88-%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87-%D8%A7%D9%88">کارناپ</a>، آیر،<a href="http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=29463"> رایشنباخ</a> از جمله افراد<a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AD%D9%84%D9%82%D9%87_%D9%88%DB%8C%D9%86"> حلقه وین </a>بودند. اگرچه شلیک ریاست این جمع را برعهده داشت، اما شبح و سایه ویتگنشتاین این حلقه را اداره میکرد و خود وی بسیار کم در این حلقه حاضر شد. این حلقه بعدها به حلقه وین مشهور شد و «<a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%AB%D8%A8%D8%A7%D8%AA%E2%80%8C%DA%AF%D8%B1%D8%A7%DB%8C%DB%8C_%D9%85%D9%86%D8%B7%D9%82%DB%8C">پوزیتویسم منطقی</a>» را به نام خود کرد. درباره حلقه وین میتوان به این کتابها رجوع کرد: ۱. رساله وین نوشته <a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%DB%8C%D8%B1_%D8%B4%D9%85%D8%B3%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D8%AF%DB%8C%D9%86_%D8%A7%D8%AF%DB%8C%D8%A8%E2%80%8C%D8%B3%D9%84%D8%B7%D8%A7%D9%86%DB%8C">میرشمس الدین ادیب سلطانی</a> ۲. پوزیتویسم منطقی؛ مجموعه مقالاتی که بهاءالدین خرمشاهی ترجمه و تألیف کرده است. ۳. زبان، حقیقت، منطق نوشته <a href="http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=38777">آلفرد. ج . ایر</a> ترجمه <a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D9%86%D9%88%DA%86%D9%87%D8%B1_%D8%A8%D8%B2%D8%B1%DA%AF%D9%85%D9%87%D8%B1">منوچهر بزرگمهر</a>. از کتاب آیر به عنوان مانیفیست حلقه وین تعبیر میکنند، اگرچه بعدها آیر از این نظریات عدول کرد. </span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;"><br /></span></div>
<div style="text-align: justify;">
<b><span style="font-family: Arial, Helvetica, sans-serif;">تقسیم بندی گزارههای معنادار </span></b></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;">در این حلقه در باب معناداری بحث شده است و گفته شده گزارههای معنادار دو دسته اند که دسته اول خود سه دسته را شامل میشود. </span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;"><br /></span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;"><span style="color: red;">الف:</span> ۱. گزارههای ریاضی [گزارههایی که در حساب و هندسه و شاخههای مختلف هندسه میآیند.]</span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;">۲.گزارههای تتولوژیک [ یا همانگویانه؛ مثل هر کسی میخندد، خندان است. این گزارههاچیزی بر دانش ما نمیافزایند»</span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;">۳. گزارههایی که دارای ضرورت منطقی هستند. ماده قضیه از جهت صورت ضرورت باشد. مثلا الف ب است، ب ج است و در نتیجه الف ج است. نمیتوان مقدمات را پذیرفت و نتیجه را رد کرد. اگر بخواهیم نتیجه را نپذیریم باید یکی یا هر دو مقدمه را نپذیریم. هر قیاس معتبری اگر در قالب یک گزاره دربیاید، میشود گزاره شرطیهای که دارای ضرورت منطقی است. البته باید مقدمات قیاس مقدم و نتیجه قیاس تالی واقع شود. </span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;"><br /></span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;">این اشکال به گزارههای دسته اول وارد شده که وجه جمع ندارند و از این رو استقرایی هستند. </span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;"><span style="color: red;">ب:</span> گزارههایی هستند که شواهد حسی و تجربی آنها را بتوانند اثبات کنند. اگر این گزارهها را بالفعل اثبات کرد، گزاره معنادار درست خواهد بود. اگر عدم اثبات بالفعل داشتیم گزاره معنادار نادرست خواهد بود. </span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;"><br /></span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;">اگر شواهد حسی و تجربی اینها را اثبات نکرد، فرض کنید که گزاره «الان دمای این اتاق ۲۳ درجه است، این گزارهای است معنادار؛ زیرا دماسنج میتواند میزان دما را نشان دهد، در این صورت این گزاره معنا دارد. منتها این اثبات کردن، اثبات کردن بالقوه است. یعنی شواهد حسی و تجربی بالقوه اثبات کننده باشند. حین شواهد حسی و تجربی بتوانند آنها را اثبات کنند، اگر اثبات کردن بالقوه اثبات بالفعل شد، در این صورت این گزاره معنادار و درست خواهد بود و اگر عدم اثبات بالفعل شد، در این صورت گزاره معنادار میشود. ولی گزاره معنادار نادرست. اگر دماسنج گزاره را تایید کرد گزاره معنادار صادق است و اگر اثبات بالفعل نکرد، گزاره معنادار کاذب است. </span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;"><br /></span></div>
<div style="text-align: justify;">
<b><span style="font-family: Arial, Helvetica, sans-serif;">بیمعنایی گزارههای مابعدالطبیعی</span></b></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;">اگر بپذیریم که گزارههای معنادار اینگونه هستند، بسیاری از گزارهها از جمله گزارههای مابعدالطبیعی بیمعنا میشوند؛ زیرا گزارههای مابعدالطبیعی نه به معنای اول معنادار است و نه به معنای دوم. لذا گزارههای مابعد الطبیعی یعنی همه آنچه ما در کتابهای فلسفی سنتی میخوانیم بیمعناست. </span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;"><br /></span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: Arial, Helvetica, sans-serif;"><b>هیوم و معناداری گزارهها</b></span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;">ریشه این بحث به هیوم بازمیگردد. هیوم در کتاب پژوهش –یکی از دو کتاب مهمش- میگوید کتابی را در دست میگیریم، مثلا کتاب الهیات یا مابعدالطبعه مدرسی، میپرسیم هیچ استدلال انتزاعی در باب کمیت یا عدد در این کتاب هست –منظور گزارههای دسته اول- و میبینیم نیست. میپرسیم هیچ استدلال تجربی درباره واقعیات و موجودات در این کتاب هست؟ میبینیم نیست. پس به آتشش بیافکنید؛ زیرا هیچ چیز جز سفسطه و توهم در این کتاب نیست. –سفسطه آنگاه که در مقام فریب دیگرانم و توهم وقتی که خود دچار فریبم- بنابراین نویسندگان این کتابها یا متوهمند یا فریبکار.<br /><br />ادامه دارد... </span></div>
<div>
<div style="text-align: right;">
<span style="font-family: Courier New, Courier, monospace; font-size: x-small;">تدریس شده در ۷۲/۷/۷</span></div>
</div>
</div>
Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-6691167463569672766.post-9300551017629756582014-01-19T21:23:00.001-08:002014-01-21T23:51:56.369-08:00ایمان و تعقل ۴<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div style="text-align: justify;">
<br />
<div style="background-color: white; color: #545454; font-family: Arial, Tahoma, Helvetica, FreeSans, sans-serif; font-size: 15px; line-height: 20px;">
<span style="color: red; font-family: Arial, Helvetica, sans-serif;"><b><a href="http://khialgoon.blogspot.com/search/label/%D8%AF%D8%B1%D8%B3%DA%AF%D9%81%D8%AA%D8%A7%D8%B1%20%D8%A7%DB%8C%D9%85%D8%A7%D9%86%20%D9%88%D8%AA%D8%B9%D9%82%D9%84" style="color: #0085b0;">بخش چهارم از درسگفتار ایمان و تعقل استاد مصطفی ملکیان </a></b></span></div>
<br class="Apple-interchange-newline" /><br />
<b><span style="font-family: Arial, Helvetica, sans-serif;">خوداثباتی ایمان</span></b></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;">ایمان به قلمروی فراتر و آنسوتر تعلق دارد. اگر ایمان نمیتواند از دلیل عقلی استفاده کند، پس دلیل ایمان ما چیست؟ و چه کسی گواه ایمان ماست. اگر من ایمان به توحید دارم و مسیحی ایمان به تثلیث دارد، چه کسی پشتوانه ایمان من است؟ به تعبیری آیا ایمان امری است گزاف که هر که خواست به توحید ایمان بیاورد و هر که خواست به ثنویت ایمان بیاورد؟ اگر پشتوانه عقلی ایمان گرفته شود، چه کسی ضامن ایمان است؟ در اینجا باید از تمثیلی استفاده کرد. اگر شما بگویید که اگر نور را از این فضا بیرون ببریم، این صندلی و دیگر اشیاء چگونه مرئی است؟ ضامن مرئی شدن اشیاء نور است. کارل بارث میگوید: این سخن درست است که هر شی برای مرئی شدن نیازمند نور است، اما همین سخن را درباب نور نمیگویند. نور نیاز به چیز دیگر ندارد. ایمان نیز شبیه نور است. اگر ایمان پشتوانه عقلی خود را از دست داد، خودش پشتوانه خودش است. self authentication و مُثبت خود است و نیاز به مؤید و مثبت دیگری ندارد. گاهی هم تعبیر میکنند که ایمان دلیل خود را به همراه دارد. </span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;"><br /></span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;">بنابراین نباید گمان برد که اگر ایمان پشتوانه عقلی نداشت، خواهد مرد. ایمان خود مثبت، نیازی به عقل و خرد ندارد. <a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D9%88%D8%B1%D9%86_%DA%A9%DB%8C%DB%8C%D8%B1%DA%A9%DA%AF%D9%88%D8%B1">کییرکگور</a> فراتر میرود و میگوید وقتی دست ایمان از عقل کوتاه شود، ایمان زنده تر میشود؛ عقل مهلک ایمان است. </span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;"><br /></span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;"><a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%BE%D8%A7%D8%B3%DA%A9%D8%A7%D9%84">پاسکال</a> شبیه همین سخن را میگوید. «فلاسفه به جای اینکه بر ادله بیافزایند، از شهوات کم کنند.» یعنی به نظر میآید آنچه ایمان را زنده میکند، افزودن ادله و براهین نیست، بلکه کم کردن شهوات است. البته پاسکال از جهت نظری و تئوریک از این قول دفاع نکرده است. </span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;">کییرکگور ایمان و تعقل را مرتبط و مخالف میداند. گاهی ایمان و تعقل را مرتبط با هم و در ستیز با یکدیگر دانسته است و گاهی کلماتی را اظهار کرده که گویا قول کارل بارث را پذیرفته و ساحت تعقل و ساحت ایمان را جدا کرده است و ایمان را فوق عقل میشمرد. </span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;"><br /></span></div>
<div style="text-align: justify;">
<b><span style="font-family: Arial, Helvetica, sans-serif;">گناهآلود بودن عقل</span></b></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;">چرا کییرکگور ایمان را فوق تعقل میداند؟ دلیل بارث این بود که تعقل ما دو ویژگی عرفی بودن و متنهای بودن را داراست. کییرکگور سخن دیگری را در پیش میکشد. او میگوید تعقل ما گناه آلوده است و گناه تعقل را از میان میبرد. برخی فلاسفه دین امروزه این قول را تقویت کردهاند. یکی از فیلسوفان غربی مقالهای نوشته است به عنوان معرفت شناسی دینی و در این مقاله گفته باید بحث معرفتشناسی را از دین شروع کرد؛ زیرا اول باید دین به ما بگوید که چگونه زندگی کنیم که پاک زیسته باشیم، آنگونه زیستن، ذهن را آماده میکند برای یافتن معارف درست. معرفتشناسیهای موجود یک مشکل دارند و آنکه با ذهنهای گناهآلود وارد عالم واقع میشوند و مواجهه با عالم واقع با ذهنی گناهآلود عالم واقع را نشان نمیدهد. تمام اختلافات و تشتتات در مسائل معرفتی به خاطر گناهآلود بودن اذهان است. </span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;"><br /></span></div>
<br />
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;">کییرکگور میگوید عقل ما منزه و مبرا نیست و از این رو ابزار معرفتی نیست. برخی از فیلسوفان دین نیز مانند کییرکگور به گونهای سخن گفتهاند که روشن نیست تعقل و ایمان را در یک ساحت میدانند و مرتبط یا در دو ساحت مختلف. </span></div>
<span style="font-family: tahoma;"></span><br />
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;"><br /></span></div>
<span style="font-family: tahoma;">
</span><br />
<div style="text-align: justify;">
<b><span style="font-family: Arial, Helvetica, sans-serif;">محورهای چهارگانه بحث</span></b></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;">این بحث را در چهار بخش پی خواهیم گرفت:</span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;">۱.برخی از مشکلات مسأله ارتباط بین ایمان و تعقل را پیگیری کنیم. نخست اینکه مراداز ایمان چیست؟ دوم مرداد از تعقل چیست؟ ثالثاً مراد از سازگاری و ناسازگاری چیست و به طریق اولی مراد از ارتباط و عدم ارتباط چیست؟</span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;">۲. ادلهای که برای ایمان دینی آورده شده ولی به لحاظ نتایج عملی ایمن دینی است؛ ادله پراگماتیکی یا استصلاحی ایمانی دینی. یعنی عدهای گفتهاند ایمان دینی نیازی به پشتوانه نظری نداد، پشتوانه عملی آن کافی است. گزارههای دینی برای اینکه متعلَق ایمان قرار گیرند، نیاز به پشتوانه نظری ندارند، پشتوانه عملی آنها کافی است؛ یعنی نشان بدهند که گزارههای دینی اگر متعلق ایمان باشند، نتایج مفیدی به بار میآورند. و لذا از جهت اخلاقی کاملاً جایز است که گزارهای به لحاظ عقلی اثبات نشده باشد ولی با این همه متعلق باور من قرار گیرد و ما مشکلی نداریم که خودمان را نسبت به گزارههایی که اثبات عقلانی نشدهاند، مؤمن تلقی کنیم.</span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;">۳. بحث دیگری تحت عنوان فدئیسم یعنی تقدم ایمان بر عقل که ایمان فوق عقل است. در اینجا به آراء کییرکگور و<a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%84%D9%88%D8%AF%D9%88%DB%8C%DA%AF_%D9%88%DB%8C%D8%AA%DA%AF%D9%86%D8%B4%D8%AA%D8%A7%DB%8C%D9%86"> ویتگنشتاین </a>خواهیم پرداخت. </span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;">۴.در آخر به بازگویی اقوال کسانی مانند<a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D9%84%D9%88%DB%8C%D9%86_%D9%BE%D9%84%D8%A7%D9%86%D8%AA%DB%8C%D9%86%DA%AF%D8%A7"> پلاتینگا </a>و ..میپردازیم. او قائل به این بود که ایمان ما مبنا هستند بر استدلالات عقلانی و ایمان باید تایید کند عقل را نه بر عکس و ایمان مبناییتر است نسبت به عقل. </span></div>
<div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
</div>
</div>
Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-6691167463569672766.post-4979119037544456612014-01-19T07:43:00.002-08:002014-01-21T23:52:34.978-08:00ایمان و تعقل ۳<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div style="text-align: justify;">
<br />
<div style="background-color: white; color: #545454; font-family: Arial, Tahoma, Helvetica, FreeSans, sans-serif; font-size: 15px; line-height: 20px;">
<span style="color: red; font-family: Arial, Helvetica, sans-serif;"><b><a href="http://khialgoon.blogspot.com/search/label/%D8%AF%D8%B1%D8%B3%DA%AF%D9%81%D8%AA%D8%A7%D8%B1%20%D8%A7%DB%8C%D9%85%D8%A7%D9%86%20%D9%88%D8%AA%D8%B9%D9%82%D9%84" style="color: #0085b0;">بخش سوم از درسگفتار ایمان و تعقل استاد مصطفی ملکیان </a></b></span></div>
<br class="Apple-interchange-newline" /><br />
<b><span style="font-family: Arial, Helvetica, sans-serif;">اقوال رابطه ایمان و تعقل</span></b></div>
<div style="text-align: justify;">
<b><span style="font-family: Courier New, Courier, monospace;"><br /></span></b></div>
<div style="text-align: justify;">
<b><span style="font-family: Arial, Helvetica, sans-serif;">سازگاری جزئی</span></b></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;">قول نخست: <a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D8%A7%D9%85%D8%B3_%D8%A2%DA%A9%D9%88%DB%8C%D9%86%D8%A7%D8%B3">توماس آکویناس</a> به سازگاری قائل بود ولی نه سازگاری کلی؛بلکه سازگاری جزئی. وی می گفت: بعضی گزارههای دینی را عقل میتواند اثبات کند. در باب این گزارهها باید بگوییم عقل و ایمان سازگارند. ولی بعضی را عقل نمیتواند اثبات کند، این دسته خردگریزند نه خردستیز.</span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;">از اینجاست که مفسران گاهی متون دینی را تأویل میکنند. رمز اینکه میگوییم ید الله فوق ایدیهم به معنای این نیست که خدا دست دارد و دست او بالاتر از دیگر دستهاست. و یا وجوه یومئذ ناضره الی ربها ناظره نه به معنای نظر کردن با چشم به خداست، به این دلیل است که اگر بخواهیم به ظاهر آیه تمسک کنیم، ظاهر آیه حکمی خردستیز است و متکلمان دینی خردستیزی گزارههای دینی را نمیپذیرند و از ظاهر آیه دست برمیدارند و آن را به معنایی خردپذیر و یا لااقل خردگریز تأویل میکنند. رمز تأویل این است که نمیپذیرند که گزاره دینی گزارهای خردستیز است و آن را به سوی خردپذیری یا خردگریزی تأویل میبرند. در غالب موارد تأویل خردگریز است. حکم خردستیز شقاق شخصیت برای متدین بوجود میآورد. یک بُعد شخصیتش میگوید الف ب است و بعد دیگر میگوید الف ب نیست. متکلم نمیتواند بپذیرد که دینش دینی است که آدمها را دو تکه میند. عقل القا میکند الف ب است و ایمان میگوید الف ب نیست و ناچار یا باید عقل موافق ایمان دربیاید و یا اینکه سکوت کرد. اگر ایمان چیزی بگوید و عقل چیز دیگری، چه موضعی باید گرفت و لذا چارهای جز این نیست که ایمان و تعقل یا هر دو یک چیز بگویند یا یکی ساکت باشد و سخنی نگوید. </span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;"><br /></span></div>
<div style="text-align: justify;">
<b><span style="font-family: Arial, Helvetica, sans-serif;">سازگاری کلی</span></b></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;">قول دوم: کسانی که تعدادشان کمتر است به هماهنگی کامل بین ایمان و تعقل قائلند. بزرگترین فیلسوفی که به این قول قائل است کانت است.<a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%DB%8C%D9%85%D8%A7%D9%86%D9%88%D8%A6%D9%84_%DA%A9%D8%A7%D9%86%D8%AA"> کانت</a> به سازگاری کامل قائل است. کانت کتابی دارد به نام «دین در محدوده عقل تنها» تمام سخن کانت در این کتاب این است که ما دین را در محدوده عقل میپذیریم. این قول در صورتی ارزشمند بود که کانت بیایید و هر آنچه در گزارههای دینی و مذهبی وجود دارد، نشان دهد که همه اینها خردپذیر است. اگر چنین بود این کار عظیم و دلانگیزی بود. ولی او هر گزارهای را که موافق عقل است، میپذیرد و هر گزارهای را که خلاف عقل باشد، میگوید از اول جزء دین نبوده است. نمونه خیلی خوب آن درباره جمیع عبادات است. او میگوید تمام عبادات مثل نماز و روزه همه flattery هستند یعنی چاپلوسی نسبت به خدا. البته اگر کسی چنین کند، آرام آرام آنچه در ته آن میماند هماهنگ با عقل درمیاید. </span></div>
<br />
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;">طبق نظر کانت دین موافق با حکم عقل و موافق با موازین اخلاقی زیستن است. البته موافق با موازین اخلاقی زیستن به معنای بسیار غلیظ و مؤکد است. </span></div>
<span style="font-family: tahoma;"></span><br />
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;"><br /></span></div>
<span style="font-family: tahoma;">
</span><br />
<div style="text-align: justify;">
<b><span style="font-family: Arial, Helvetica, sans-serif;">ناسازگاری</span></b></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;">اقوالی که به ناسازگاری ایمان و دین معتقدند به دوسته عمده تقسیم میشوند. </span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;">۱.<span class="Apple-tab-span" style="white-space: pre;"> </span>ایمان و تعقل هر دو به یک ساحت و قلمرو تعلق دارند ولی در همین قلمرو واحد با یکدیگر میجنگند. </span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;">۲.<span class="Apple-tab-span" style="white-space: pre;"> </span>ایمان و تعقل به دو قلمرو و دو ساحت تعلق دارند و با یکدیگرند نامرتبطند. </span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;"><br /></span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;">دسته اول معتقدند که ایمان و تعقل با اینکه در یک میدان قرار دارند و یک قلمرو دارند ولی در این قلمرو هر کدامشان قصد تصاب کل قلمرو را دارد. بنابر این تعقل در ضدیت کامل با ایمان است. ولی با این همه مرتبط هستند. چون هر دو در یک قلمرو قرار دارند. </span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;">این قول که از زمان اظهار آن تاکنون روز به روز طرفداران بیشتری مییابد، از آن دو متفکری است که در هیچ چیز با هم آشتی ندارند، اما عجیب است که در این قول با یکدیگر متفقند. <a href="https://www.google.com/url?sa=t&rct=j&q=&esrc=s&source=web&cd=1&cad=rja&ved=0CCoQFjAA&url=http%3A%2F%2Ffa.wikipedia.org%2Fwiki%2F%25D8%25AF%25DB%258C%25D9%2588%25DB%258C%25D8%25AF_%25D9%2587%25DB%258C%25D9%2588%25D9%2585&ei=ZPHbUrtmkuagBITNgbgJ&usg=AFQjCNFAGN3knh0g0FMYg093aQ0nGdGnGg&sig2=5Fl1Vrp0WT6w_PEZmEx82Q">دیوید هیوم</a> و <a href="https://www.google.com/url?sa=t&rct=j&q=&esrc=s&source=web&cd=1&cad=rja&ved=0CCoQFjAA&url=http%3A%2F%2Ffa.wikipedia.org%2Fwiki%2F%25D8%25B3%25D9%2588%25D8%25B1%25D9%2586_%25DA%25A9%25DB%258C%25DB%258C%25D8%25B1%25DA%25A9%25DA%25AF%25D9%2588%25D8%25B1&ei=efHbUrWiMI6DogSPw4DIDg&usg=AFQjCNF6qqaLjTdCsr5sNuWinBUaNAGOfQ&sig2=VNaSj-RjEehzoU-RUvSfQw">کییرکگور</a> هر دو به ناسازگاری کلی ایمان و تعقل معتقدند. </span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;"><br /></span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;">دسته دوم افرادی که به این قول قائلند معتقدند که ایمان به ساحتی فراتر و آنسوتر از تعقل تعلق دارد. به تعبیر دیگر ایمان بالاتر از تعقل است. میان فراتر و آنسوتر تفاوت است. مثلاً دو آجر که روی زمین در یک سطح قرار گرفتهاند، یکی از آنها نسبت به دیگری فراتر نیست، اما آنسوتر است. اما دسته صندلی نسبت به کف صندلی فراتر است. ایمان آنسوتر و فراتر از عقل است. اصل این قول به <a href="https://www.google.com/url?sa=t&rct=j&q=&esrc=s&source=web&cd=1&cad=rja&ved=0CCoQFjAA&url=http%3A%2F%2Ffa.wikipedia.org%2Fwiki%2F%25DA%2598%25D8%25A7%25D9%2586_%25DA%25A9%25D8%25A7%25D9%2584%25D9%2588%25D9%2586&ei=l_HbUsGXNM_1oAS9y4GIBQ&usg=AFQjCNF-YG5cVNBJVXsYxuRoOi4WQWTvkQ&sig2=5F2K7DcYn0QG35jVtLCZKA&bvm=bv.59568121,d.cGU">ژان کالون</a> نسبت داده میشود. در میان متکلمان متأخر غربی <a href="http://icro-wiki.com/%D8%B2%D9%86%D8%AF%DA%AF%D9%8A_%D9%88_%D8%A7%D9%86%D8%AF%D9%8A%D8%B4%D9%87_%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D9%84_%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D8%AB">کارل بارث</a> از طرفداران این نظریه است. </span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;">توضیح مطلب اینکه ما علم کلام خود را به دو بخش کلام عقلی مانند اثبات ذات و صفات باری و کلام نقلی مثل بحث امامت تقسیم میکنیم. نظیر این تقسیم را غربیان دارند و میگویند الهیات دو بخش طبیعی ـبه معنای عقلی- و الهیات وحیانی تقسیم میشود. </span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;"><br /></span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;">کارل بارث میگوید خطایی که الهیات طبیعی مرتکب شده است، این است که در خانه کفر، با کفر جنگیده است و هر که در خانه عقل، با کفر بجنگد، شکست میخورد. وی میگویدنباید با عقل جلو برویم. هر که بخواهد با عقل جلو برود باید بداند که نتیجه کار او به سود کفر است نه به سود ایمان. رمز این مطلب این است که عقل دو ویژگی دارد و آن است که کار را به سود کفر تمام میکند؛ ۱. عقل ما متعارف و عرفی است یعنی به آن چیزی که همگان قبول دارند پایبند است . ۲. عقل ما متناهی است و عقل متناهی نمیتواند چنین امور متعالی را اثبات کند. ایمان به یک قلمرو فراتر و آنسوتر تعلق دارد. </span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;"><br /></span></div>
<blockquote class="tr_bq">
<span style="font-family: Courier New, Courier, monospace; font-size: x-small;">پ.ن:</span><span style="font-family: Courier New, Courier, monospace; font-size: x-small;">نوشته های با عنوان ایمان و تعقل بازنویسی جزوه ایمان و تعقل استاد مصطفی ملکیان است که در سال ۱۳۷۲ تدریس شده است. </span></blockquote>
<div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
</div>
</div>
Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-6691167463569672766.post-87745575842689955122014-01-16T23:06:00.001-08:002014-01-21T23:53:30.886-08:00ایمان و تعقل ۲<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div style="text-align: justify;">
<br />
<div style="background-color: white; color: #545454; font-family: Arial, Tahoma, Helvetica, FreeSans, sans-serif; font-size: 15px; line-height: 20px;">
<span style="color: red; font-family: Arial, Helvetica, sans-serif;"><b><a href="http://khialgoon.blogspot.com/search/label/%D8%AF%D8%B1%D8%B3%DA%AF%D9%81%D8%AA%D8%A7%D8%B1%20%D8%A7%DB%8C%D9%85%D8%A7%D9%86%20%D9%88%D8%AA%D8%B9%D9%82%D9%84" style="color: #0085b0;">بخش دوم از درسگفتار ایمان و تعقل استاد مصطفی ملکیان </a></b></span></div>
<br class="Apple-interchange-newline" /><br />
<span style="font-family: tahoma;"><br /></span>
<span style="font-family: tahoma;">غالب فیلسوفان دین معتقدند که ایمان و تعقل با هم سازگارند. اما اختلافی که میان قائلان به این قول وجود دارد اختلاف در درجه سازگاری است. یک دسته از فیلسوفان دین به تبع توماس آکویناس، اعتقادشان بر این است که سازگاری، سازگاری جزئی است و نه کلی. یعنی ایمان و عقل سازگاری دارند ولی نه در همه موارد؛ بلکه در یک محدوده خاصی. بیشتر قائلان به قول سازگاری تابع توماس آکویناس هستند. </span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;"><br /></span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;"><a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AA%D8%A7%D9%85%D8%B3_%D8%A2%DA%A9%D9%88%DB%8C%D9%86%D8%A7%D8%B3">توماس آکویناس</a> میگفت: یکی از گزارههای دینی و مذهبی ما این است که «خدا وجود دارد» در باب این گزاره ایمان و تعقل کاملا با هم سازگاری دارند. اما یکی از اندیشههای ما تجسد است. یعنی اینکه خدا به قالب انسان درآمده است. در باب اندیشه تجسم و تجسد که یکی از اصول اعتقاد ما مسیحیان است، نمیتوان گفت ایمان و تعقل با هم سازگاری دارند. به زبان ساده میخواهد بگوید که «خدا وجود دارد» را عقل میتواند اثبات کند، ولی اینکه خدا به قالب انسان درمیآید قابل اثبات نیست. در باب تجسد که یکی از اصول اعتقادات [Article of Faith ] است، عقل نمیتواند سخنی بگوید. </span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;"><br /></span></div>
<div style="text-align: justify;">
<b><span style="font-family: Arial, Helvetica, sans-serif;">خردپذیری، خردستیزی و خردگریزی </span></b></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;">اگر من یک گزاره دینی و مذهبی داشته باشم، هر گزارهای که باشد، مثل الف ب است، فرض کنید این گزارده در متون مقدس دینی و مذهبی ما آمده است، وقتی در متون مقدس دینی و مذهبی آنها آمده است، طبعاً متدینان به این گزاره ایمان دارند. پس این گزاره متعلق ایمان است. اگر این گزاره به عقل بیطرف عرضه شود مثلا یک گزاره از قرآن را بر عقل عرضه کردید و از عقل پرسیدید که آیا این گزاره اگر در متن مقدس دینی من نیامده بود، در این باب عقل چه نظری داشت؟ فرض کنیم گزاره در متن مقدس نیامده است. و گزارهای باشد شبیه «اسید بر باز مؤثر است» که هیچ عاطفهای را برنمیانگیزد، اگر گزارهی متن مقدس چنین گزارهای بود، عقل چه میگفت؟ </span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;"><br /></span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;">در این صورت فرض سه صورت متصور است: ۱. عقل اثبات اصل گزاره را میکرد. ۲. عقل اثبات نقیض گزاره را میکرد. ۳. عقل نه اصل گزاره و نه نقیض آن را اثبات میکرد. در این حالت عقل هیچ سخنی برای اثبات یا نقض ندارد. این سه حالت طبق فرض عقلی متصور است. بالاخره یا عقل اثبات اصل را میکند و یا اثبات نقیض را و یا هیچکدام. اثبات هر دو با هم قابل تصور نیست. </span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;">اگر عقل بتواند اثبات اصل گزاره را بکند، میتوان به گزاره الف ب است گفت گزارهای «خردپذیر»</span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;">اگر عقل بتواند اثبات نقیض گزاره بکند، میتوان به گزاره الف ب است، گفت گزارهای «خردستیز»</span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;">اگر عقل نتواند اثبات اصل گزاره یا اثبات نقیض گزاره را بکند، این گزاره، گزارهای است «خردگریز» و عقل ساکت است. </span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;"><br /></span></div>
<div style="text-align: justify;">
<b><span style="font-family: Arial, Helvetica, sans-serif;">تفاوت فیلسوف دین و متکلم</span></b></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;">اگر بین این گزارهها این تفکیک صورت پذیرد، تفاوتی میان <a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87_%D8%AF%DB%8C%D9%86">فیلسوف دین</a> و <a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B9%D9%84%D9%85_%DA%A9%D9%84%D8%A7%D9%85">متکلم</a> دین پدید میآید. فیلسوف دین از این حیث که فیلسوف دین است، خود را کاملاً آماده کرده است برای اینکه گزاره دینی خردپذیر باشد یا خردگریز و یا حتی خردستیز. یعنی فیلسوف دین از آنرو که فیلسوف دین است، هیچ فرقی برایش نمیکند که گزارهی دینی چه نسبتی با خرد داشته باشد. اما متکلم به اقتضای متکلم بودنش حتما به دین و مذهب خاص خودش دلبستگی دارد. لذا در باب گزارههای دین و مذهب استیحاش دارد که گزارهای خردستیز باشد. از خردگریزی و خردپذیری گزارهها وحشتی ندارد، ولی خرد ستیزبودن گزارههای دینی و مذهبی را نمیتواند بپذیرد و تلاش میکند که اثبات کند که حتی یک گزاره خردستیز در گزارههای دین و مذهبش یافت نمیشود. متکلم دین در پی اثبات این است که گزارههای دینی یا خردپذیرند و اگر نباشند خردگریز و عقل درباره آنها ساکت است. خام اندیشی است اگر متکلمی تصور کند که همه گزارههای دینی خردپذیرند. به زبانی سادهتر، گزارههای دینی را که درباره کوچه پس کوچههای بهشت و جهنم است نمیتوان اثبات عقلانی کرد. عقل درباره اینکه در بهشت نهری از عسل جاری است ساکت است. این گزارهها خردگریزند. در هر دینی گزارههای خردگریز بسیاری وجود دارد. لازمه قول متکلمی که گمان میکند همه گزارههای دینی خردپذیرند، علاوه براینکه از جهت تئوریک قابل اثبات نیست، این است که بشر از دین بینیاز است؛ زیرا اگر عقل بتواند هر گزارهای را اثبات کند، بشر نیاز به دین ندارد و میتوان بدون نیاز به دین، گزارههایش را اثبات عقلانی کرد. </span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;">یکی از مهمترین وجوه نیاز بشر به دین و بلکه تنها وجه آن این است که اموری هستند که فراتر از این هستند که بتواند عقل آنها را اثبات کند و در این صورت ما نیازمند اموری میشویم که این امور را نمیتوان بدون کمک دین، درک کرد. </span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;"><br /></span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;"><br /></span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma;"><br /></span></div>
<div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
</div>
</div>
Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-6691167463569672766.post-9733899885932584802014-01-15T21:32:00.000-08:002014-01-21T23:54:21.595-08:00رابطه ایمان و تعقل- ۱<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<blockquote class="tr_bq">
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: 'Courier New', Courier, monospace; font-size: x-small; line-height: 22.82666778564453px;"><span style="color: #cc0000;">پیش از متن:</span></span></div>
<span style="font-family: 'Courier New', Courier, monospace; font-size: x-small; line-height: 22.82666778564453px;"></span><br />
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: 'Courier New', Courier, monospace; font-size: x-small; line-height: 22.82666778564453px;"><span style="line-height: 22.82666778564453px;"><span style="color: #cc0000;">متن زیر، برگرفته از جزوه ایمان و تعقل استاد مصطفی ملکیان است. جزوه دستنویس و تقریر دروس ایشان در دانشکده الهیات دانشگاه تهران است که در پاییز ۷۲ تدریس شده است. متن مطابق جزوه دستنویس و بدون ویرایش آورده شده است. اگر چه نیاز به ویرایش فراوان دارد. جزوه حدود ۱۵۰ صفحه است، و سعی می شود روزانه چندین صفحه از آن منتشر شود. </span></span></span></div>
<span style="font-family: 'Courier New', Courier, monospace; font-size: x-small; line-height: 22.82666778564453px;">
</span></blockquote>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; text-align: right; unicode-bidi: embed;">
</div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="line-height: 22.816667556762695px;"></span><br />
<div style="background-color: white; color: #545454; font-family: Arial, Tahoma, Helvetica, FreeSans, sans-serif; font-size: 15px; line-height: 20px;">
<span style="line-height: 22.816667556762695px;"><span style="color: red; font-family: Arial, Helvetica, sans-serif;"><b><a href="http://khialgoon.blogspot.com/search/label/%D8%AF%D8%B1%D8%B3%DA%AF%D9%81%D8%AA%D8%A7%D8%B1%20%D8%A7%DB%8C%D9%85%D8%A7%D9%86%20%D9%88%D8%AA%D8%B9%D9%82%D9%84" style="color: #0085b0;">بخش نخست از درسگفتار ایمان و تعقل استاد مصطفی ملکیان </a></b></span></span></div>
<span style="line-height: 22.816667556762695px;"><br class="Apple-interchange-newline" /></span></div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="line-height: 22.816667556762695px;"><br /></span></div>
<br />
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; text-align: right; unicode-bidi: embed;">
</div>
<div style="text-align: justify;">
<b style="font-family: tahoma; line-height: 22.82666778564453px;">اهمیت بحث</b></div>
<span style="font-family: tahoma; line-height: 22.82666778564453px;"></span><br />
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma; line-height: 22.82666778564453px;"><span style="line-height: 22.82666778564453px;"> این بحث یکی از اهم مباحث فلسفه دین است؛ اگر نگوییم مهمترین آن است. این مبحث معمولاً با عناوین متفاوت بیان میشود. گاهی گفته میشود ارتباط علم و دین. گاهی گفته میشودارتباط عقل و وحی، گاهی ارتباط ایمان و عقل. اما به نظر میرسد که بهترین تعبیر عنوان این بحث ایمان و تعقل باشد که به عنوان دو فعل انسانی چه ارتباطی با یکدیگر دارند. بعضی از انسانها ایمان میآورند و بعضی انسانها ایمان نمیآورند؛ پس ایمان و تعقل یک فعل انساین است. و لذا بررسی این ایمان که یک فعل انسانی است با تعقل که فعل انسانی دیگری است محل بحث ماست. و برای این بحث عنوان ایمان و تعقل بهتر از بقیه عناوین است. </span></span></div>
<span style="font-family: tahoma; line-height: 22.82666778564453px;">
</span><br />
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; text-align: right; unicode-bidi: embed;">
</div>
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma; line-height: 22.816667556762695px;"><br /></span></div>
<span style="font-family: tahoma; line-height: 22.82666778564453px;"></span><br />
<div style="text-align: justify;">
<span style="font-family: tahoma; line-height: 22.82666778564453px;"><b style="line-height: 22.82666778564453px;">کتب مرجع</b></span></div>
<span style="font-family: tahoma; line-height: 22.82666778564453px;">
</span><br />
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; text-align: justify; unicode-bidi: embed;">
<span style="font-family: tahoma;"><span style="line-height: 22.82666778564453px;">کتابهای مرجع برای این بحث عبارتند از علم و دین<a href="http://en.wikipedia.org/wiki/Ian_Barbour"> ایان باربور</a> ترجمه <a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D9%87%D8%A7%D8%A1%D8%A7%D9%84%D8%AF%DB%8C%D9%86_%D8%AE%D8%B1%D9%85%D8%B4%D8%A7%D9%87%DB%8C">بهاءالدین خرمشاهی،</a> عقل و وحی در قرون وسطی<a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%AA%DB%8C%D9%86_%DA%98%DB%8C%D9%84%D8%B3%D9%88%D9%86"> اتین ژیلسون</a> ترجمه <a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B4%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%85_%D9%BE%D8%A7%D8%B2%D9%88%DA%A9%DB%8C">شهرام پازوکی</a>، <a href="http://lib.ahlolbait.com/parvan/resource/45634/%D8%B1%D9%88%D8%AD_%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87_%D9%82%D8%B1%D9%88%D9%86_%D9%88%D8%B3%D8%B7%D9%8A_%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%81%D9%8A_%D9%83%D8%AA%D8%A7%D8%A8/">روح فلسفه قرون وسطی</a> اتین ژیلسون ترجمه<a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B9%D9%84%DB%8C%E2%80%8C%D9%85%D8%B1%D8%A7%D8%AF_%D8%AF%D8%A7%D9%88%D8%AF%DB%8C"> علی مراد داوودی</a>، عقل و وحی در اسلام آربری ترجمه <a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AD%D8%B3%D9%86_%D8%AC%D9%88%D8%A7%D8%AF%DB%8C">حسن جوادی.</a> </span></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; text-align: justify; unicode-bidi: embed;">
<span style="font-family: tahoma;"><span style="line-height: 22.82666778564453px;"><br /></span></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; text-align: justify; unicode-bidi: embed;">
<span style="font-family: tahoma;"><span style="line-height: 22.82666778564453px;"><b>پرسش بحث</b></span></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; text-align: justify; unicode-bidi: embed;">
<span style="font-family: tahoma;"><span style="line-height: 22.82666778564453px;">این عنوان به این امر میپردازد که آیا ایمان امری است عقلانی یا خیر؟ در این بحث مراد ما از ایمان صرفاً ایمان دینی است و نه ایمان غیردینی. زیرا ما ایمان غیردینی نیز داریم. وقتی میگوییم من به این پزشک ایمان دارم یا من به راستگویی زید ایمان دارم یا من به برنده شدن این تیم ایمان دارم، در این موارد نیز ما از مفهوم ایمان استفاده میکنیم، ولی این ایمان، ایمانی است دارای بار غیردینی و غیرمذهبی. ولی مراد ما در این بحث ایمان دینی است اگرچه منکر ایمان غیردینی نیستیم. آیا ایمان دینی امری است عقلانی و آیا امری است معقول؟ این سؤال را به صور مختلف میتوان مطرح نمود: یک صورت آن همین صورت است و گرنه میشود به صورت دیگری هم بحث کرد و آن اینکه آیا ایمان دینی ذاتاً فعالیتی است عقلانی Rationalیا اینکه فعالیتی است غیرعقلانی Irrationalیا فعالیتی است ضدعقلانیAnti rational یا فعالیتی فوق عقلانی Super rational؟</span></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; text-align: justify; unicode-bidi: embed;">
<span style="font-family: tahoma;"><span style="line-height: 22.82666778564453px;"><br /></span></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; text-align: justify; unicode-bidi: embed;">
<span style="font-family: tahoma;"><span style="line-height: 22.82666778564453px;">به صورت دیگری هم میشود این سؤال را مطرح کرد؛ اگر ما به به یک گزاره دینی و مذهبی، دلیل کافی عقلانی در اختیار نداشته باشیم؛ مثلا برای این گزاره که «خدا وجود دارد» دلیل عقلی تام در اختیار نداشته باشیم، یعنی فرض کنیم که تلاشهای تمام فلاسفه غرب برای اثبات عقلانی قضیه «خدا وجود دارد» ناکام مانده باشد، آیا در یان صورت هم ایمان داشتن به خدا، هنوز معقول است و یا اینکه اگر چنین صورتی پیش آمد، دیگر ایمان داشتن به وجود خدا امری است معقول یا غیرمعقول؟</span></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; text-align: justify; unicode-bidi: embed;">
<span style="font-family: tahoma;"><span style="line-height: 22.82666778564453px;"><br /></span></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; text-align: justify; unicode-bidi: embed;">
<span style="font-family: tahoma;"><span style="line-height: 22.82666778564453px;">به تعبیر دیگر اگر نتوانستیم ادعا یا ادعاهای دینی را اثبات کنیم آیا باز هم معقول است به این دعاوی ایمان داشته باشیم؟ البته مراد از اثبات، اثبات عقلانی است. در این زمینه از قدیم دیدگاههای مختلفی وجود داشته است. دو دیدگاه غالب است؛ یکی اینکه ایمان و تعقل با هم متناسب و سازگارند و دیگر اینکه ایمان و تعقل با هم نامتناسب و ناسازگارند. </span></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; text-align: justify; unicode-bidi: embed;">
<span style="font-family: tahoma;"><span style="line-height: 22.82666778564453px;"><br /></span></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; text-align: justify; unicode-bidi: embed;">
<span style="font-family: tahoma;"><span style="line-height: 22.82666778564453px;"><b>سازگاری و ناسازگاری</b></span></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; text-align: justify; unicode-bidi: embed;">
<span style="font-family: tahoma;"><span style="line-height: 22.82666778564453px;">این دو از مقوله نقیضان نیستند. بلکه ا زمقوله عدم و ملکهاند. یعنی مثلاً نمیشود گفت که هر امری با هر امر دیگری یا سازگار است یا ناسازگار. اگر چنین دیدگاهی داشته باشیم، معنایش این است که سازگاری و ناسازگاری ا ز مقوله متناقضان است. یعنی نه میتوانند هم سازگار باشند و هم ناسازگار و نه میتوانند نه سازگار باشند و نه میتوانند ناسازگار باشند. یعنی نه جمعشان را شاید و نه رفعشان را. سازگاری و ناسازگاری از مقوله عدم و ملکه است یعنی نمیشود گفت هر امری با هر امر دیگری یا سازگار است یا ناسازگار. بلکه باید ابتدا دو امری را که در نظر میگیرید باید ببینید با یکدیگر مرتبط هستند یا نامرتبط هستند. اگر دو امر با یکدیگر نامرتبط باشند طبعا درباره آنها نه سازگاری متصور است و نه ناسازگاری. فقط بعد از اینکه احراز کردید این دو امر مرتبط هستند، مرتبطها را به دو دسته تقسیم کنید. ۱. مرتبطهای سازگار با یکدیگر ۲. مرتبطهای ناسازگار با یکدیگر.</span></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; text-align: justify; unicode-bidi: embed;">
<span style="font-family: tahoma;"><span style="line-height: 22.82666778564453px;"><br /></span></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; text-align: justify; unicode-bidi: embed;">
<span style="font-family: tahoma;"><span style="line-height: 22.82666778564453px;">با این تصویر، سازگاری و ناسازگاری از مقوله عدم و ملکه هستند؛ یعنی بعضی از امور اصلاً شاْنیت سازگار یا ناسازگار بودن را از اول ندارند. آن جایی را که با هم مرتبط هستند، میشود گفت که آیا باهم سازگارند یا نه. البته در اینجا کمی تسامح وجود دارد. وقتی میگوییم دو قول در باب ایمان و تعقل وجود دارد، یک قول میگوید اینها با هم سازگارند و یک قول میگوید ناسازگارند در اینجا یک مقدار تسامح به کار رفته است. به تعبیری وقتی میگوییم با هم ناسازگارند، این ناسازگاری دو معنا میتواند داشته باشد: یک: مرتبط هستند و ناسازگار دو: نامرتبط هستند. هر که میگوید اینها ناسازگارند می تواند دو مراد داشته باشد، یک وقت مرادشان این است که اینها مرتبط هستند و ناسازگار که در این صورت قول او کاملاً با قول دیگر ناسازگار است. اما اگر کسی گفت نامرتبط هستند و مراد از اینکه اینها ناسازگارند، سالبه به انتفاع موضوع است. یعنی چون نامربوطند، ناسازگارند. این تفکیک در بعضی از کتب فلسفه دین به خوبی صورت نگرفته است و لذا احساس میشود هم این قول و هم آن قول با هم مخالف سازگاری هستند. ولی درجه مخالفت قول اول خیلی بیشتر است تا قول دوم. </span></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; text-align: justify; unicode-bidi: embed;">
<span style="font-family: tahoma;"><span style="line-height: 22.82666778564453px;"><br /></span></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; text-align: justify; unicode-bidi: embed;">
<span style="font-family: tahoma;"><span style="line-height: 22.82666778564453px;">با توجه به این مطلب اگر بخواهیم دقیقتر سخن بگوییم، باید گفت اقول به سه دسته تقسیم میشوند ۱. اقوالی که به سازگاری قائلند. ۲. ناسازگاری ۳. عدم ارتباط. ؛ چون ناسازگاری و سازگاری فرع ارتباط است. اگر بین دو امر ارتباطی نباشد، نمیشود گفت که اینها با هم سازگارند و نه میشود گفت ناسازگارند. </span></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; text-align: justify; unicode-bidi: embed;">
<br /></div>
</div>
Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-6691167463569672766.post-25962530522610205412013-12-19T20:56:00.000-08:002013-12-19T20:56:48.344-08:00جمعیت؛ قحطی، بیماری و جنگ <div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; text-align: justify; unicode-bidi: embed;">
<span lang="FA"><span style="font-family: tahoma;">متن زیر برگرفته از کتاب درسهای تاریخ <a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%88%DB%8C%D9%84_%D8%AF%D9%88%D8%B1%D8%A7%D9%86%D8%AA">ویل دورانت</a> و <a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A2%D8%B1%DB%8C%D9%84_%D8%AF%D9%88%D8%B1%D8%A7%D9%86%D8%AA">آریل دورانت</a> است. </span></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; text-align: justify; unicode-bidi: embed;">
<span lang="FA"><span style="font-family: tahoma;"><br /></span></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; text-align: justify; unicode-bidi: embed;">
<span lang="FA"><span style="font-family: tahoma;">سومین درس تاریخ از نظرگاه زیستشناسی این است
که حیات باید زاینده باشد. طبیعت برای سازوارهها، گونهها، و گروههایی که به
کثرت تولید مثل نمیکنند، فایدهای نمیشناسد.توجه به اوکیت است، چون کمیت لازمه
انتخاب کیفیت است. زاد و ولد فراوان را میپسندد، چون از تنازعی که در میان جمع در
میگیرد تا قلیلی زنده بمانندلذت میبرد؛ و بدون شک نژادی را که در جهت مقصود او
هزار نطفه برای بارور کردن یک تخمک به کار میبرد به دیده تأیید مینگرد. دلبستگی
او به نوع بیش از فرد است و میان تمدن و توحش تمیزی قایل نمیشود. هرگز اهمیتی نمیدهد
که ضریب موالید بیشتر و ضریب موالید کمتر با تمدنی از لحاظ فرهنگی پرمایهتر؛ بلکه
او –در اینجا طبیعت به مفهوم زاد و ولد و تفاوت و رقابت و انتخاب و بقا – مراقب است
که ملتیبا ضریب موالید کمتر در فواصل زمانی معین توسط اقوامی پربنیه و بالنده
تعاقب شوند. گل در برابر هجوم ژرمنها یک بار در زمان قیصر، به یاری لژیونهای رومی،
و بار دیگر در زمان ما به یاری قشونهای انگلیس و امریکا توانست بر جای بماند. وقتی
که روم سقوط کرد فرانکها از آلمان هجوم آوردند و گل را به فرانسه تبدیل کردند، اگر
انگلیس و آمریکا نیز روزی سقوط بکنند، فرانسه که جمعیتش در طول قرن نوزدهم تقریباُ
ثابت مانده است بار دیگر از پای در خواهد افتاد. <o:p></o:p></span></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; text-align: justify; unicode-bidi: embed;">
<span lang="FA"><span style="font-family: tahoma;"><br /></span></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; text-align: justify; unicode-bidi: embed;">
<span style="font-family: tahoma;"><span lang="FA">اگر زاد و ولد انسان بیش از ذخیره غذایی اوست،
طبیعت برای برقراری موازنه سه عامل دارد: قحطی، بیماری و جنگ.<a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B1%D8%A7%D8%A8%D8%B1%D8%AA_%D9%85%D8%A7%D9%84%D8%AA%D9%88%D8%B3"> تامس مالتوس </a>[</span><span dir="LTR">T. Malthus</span><span dir="RTL"></span><span dir="RTL"></span><span lang="FA"><span dir="RTL"></span><span dir="RTL"></span>] در
اثر معروفش رساله در جمعیت (۱۷۹۸) توضیح داد که اگر هر از چندی این عوامل در کار
نباشند ضریب موالید چندان بر ضریب متوفیات پیشی میگیرد که وفور دهانهای گرسنه
هرگونه ازدیاد تولید محصولات غذایی را بیاز خواهد گذاشت. مالتوس با آنکه مردی
روحانی بود و نیت خیر داشت، یادآور شد که گردآوری اعانه برای مستمندان، یا فراهم
کردن مایحتاج ایشان، سبب تشویق آنان به ازدواجهای زودرس و بچهدار شدن بیحساب
است؛ و این، مشکل را مشکلتر میکند. وی در چاپ دوم (۱۸۰۳) همان رساله توصیه میکند
که از ریختن نطفه در مهبل پرهیز شود –مگر به قصدتوالد: و طریقههای دیگر پیشگیری
از آبستنی را تأیید نمیکند. اما چون خود به پذیرفته شدن این توصیه قدوسی امیدی
ندارد، پیشبینی میکند که در آینده نیز همچون گذشته موازنه میان آکل و مأکول را
عوامل قحطی و بیماری و جنگ برقرار میکنند. <o:p></o:p></span></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; text-align: justify; unicode-bidi: embed;">
<span style="font-family: tahoma;"><span lang="FA"><br /></span></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; text-align: justify; unicode-bidi: embed;">
<span lang="FA"><span style="font-family: tahoma;">ترقیات در زمینه فنون کشاورزی و فنون پیشگیری از
آبستنی در قرون نوزدهم ظاهرا نظریه مالتوس را رد کرد: در انگلستان و ایالات متحد
آمریکا و المان و فرانسه ازدیاد فراوردههای غذایی با ازدیاد موالید هماهنگ بود، و
بالا رفتن سطح زندگی سن ازدواج را بالا برد و عده افراد خانواده را تقلیل داد.
کثرت عده مصرفکنندگان از طرفی کثرت عده تولیدکنندگان بود: به عبارت دیگر کارگران
تازه زمینهای بیشتری آماده میکردند و محصول بیشتر به دست میآوردند. نمای اخیر
صدور میلیونها کیسه گندم از کانادا و آمریکا به کشورهای دیگر، و اینکه این دو کشور
خود نه به قحطی دچار میشدند و نه به بیماری، به ظاهر پاسخی است جاندار به نظریه
مالتوس. اگر دانش کشاورزی جدید در همه جا به کار بسته میشد سیاره ما میتوانست
جمعیتی دو برابر جمعیت امروز خود را خوراک دهد.<o:p></o:p></span></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; text-align: justify; unicode-bidi: embed;">
<span lang="FA"><span style="font-family: tahoma;"><br /></span></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; text-align: justify; unicode-bidi: embed;">
<span lang="FA"><span style="font-family: tahoma;">اما اگر مالتوس زنده میبود بیشک میگفت که این
راه حل فقط میتواند ظهور فاجعه را به تأخیر اندازد. حاصلخیزی خاک حدی دارد؛
ترقیات فنون کشاورزی دیر یا زود بر اثر فزونی موالید بر متوفیات یکایک کهنه و کماثر
میشوند؛ و از سوی دیگر در همین احوال دارو و بهداشت و امور خیریه با فراهم کرد
موجبات ادامه زندگی و مآلاُ ازدیاد عده «ناانسب»ها مسئله انتخاب طبیعی را خنثی میکنند.
اما هنوز امید در پاسخ این سخن به ما میگوید: پیشرفتهای صنعت و شهرنشینی و تعلیم
و تربیت و بالاتر رفتن سطح زندگی در کشورهایی که با ازدیاد نسل خود اکنون جهان را
به مخاطره افکندهاند، احتمالاً در تقلیل ضریب موالید آنها در آینده همانگونه تأثیر
خواهند کرد که د رکشورهای آمریکای شمالی و کشورهای اروپایی از این پیش کردهاند.
تا به تحقق پیوستن این پیشرفتها و حصول نتیجه غایی آن در تعادل تولید و موالید، مصلحت بشریت در این است
که دانش پیشگیری از آبستنی و وسایل لازم آن در همه جا منتشر و دست یافتنی شود.
تولید نسل در حد کمال مطلوب باید امتیازی فقط برای پدران و مادران سالم باشد، نه
حاصلی فرعی و ناشی از هیجایات جنسی. <o:p></o:p></span></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; text-align: justify; unicode-bidi: embed;">
<span lang="FA"><span style="font-family: tahoma;"><br /></span></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; text-align: justify; unicode-bidi: embed;">
<span lang="FA"><span style="font-family: tahoma;">آیا قرینهای در دست داریم که بتوانیم گفت
جلوگیری از آبستنی فساد نسل را موجب میشود –به عبارت دیگر سطح هوشی ملتی را که
بدان اقدام میکند پایین میآورد؟- به جرأت میتوان گفت که تاکنون هوشمندان بیش از
عوام مردم به این کار پرداختهاند، و در هر نسل باروری مردم ناآگاه آشکارا کوشش
مربیان را خنثی کردهاست. اما بخش اعظم خصیصهای که هوش خوانده میشود حاصل تعلیم
و تربیت و تجارب و فرصتهای فردی است، و دلیلی در دست نیست که بگوییم این مکتساب
معنوی را ژنها انتقال میدهند. حتی فرزندان دانشمندان نیز باید تعلیم و تربیت
ببینند و دوره خطاها و پندارها و عقیدههای جوانی خود را همچون بیماری سرخک طی
کنند، و نیز خبر نداریم که تا چه نبوغ وو استعداد بالقوه در کروموزومهای بینوایان
تنگدست و پریشانروزگار پنهان مانده است. از نظرگاه زیستشناسی نیروی حیاتی و
جسمانی کودک در وقت زادن از اصل و نسب معنوی او ارج بیشتری دارد؛ <a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%81%D8%B1%DB%8C%D8%AF%D8%B1%DB%8C%D8%B4_%D9%86%DB%8C%DA%86%D9%87">نیچه</a> می
پنداشت که بهترین خون آلمانی در رگهای
روستاییان آلمانی جاری است و بیگمان برای تربیت نژاد، فیلسوفان جنس انسبی نیستند. </span><span style="font-family: Arial, sans-serif;"><o:p></o:p></span></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; text-align: justify; unicode-bidi: embed;">
<span lang="FA"><span style="font-family: tahoma;"><br /></span></span></div>
<div dir="rtl" style="background-color: white; border: 0px; font-family: tahoma; line-height: 22px; margin: 0px; padding: 0px; text-align: justify; vertical-align: baseline;">
قلت اعضای خانواده در تاریخ یونان و روم نقشی داشته است. این نکته جالب توجه است که <a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%DA%98%D9%88%D9%84%DB%8C%D9%88%D8%B3_%D8%B3%D8%B2%D8%A7%D8%B1">یولیوس قیصر</a> به رومیانی که فرزندان بسیاری داشتند جایزه می داد. (۵۹ پیش از میلاد) و زنان بی فرزند را از سوار شدن بر تخت روان و استفاده از زیورهای گرانبها منع کرده بود. <a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A2%DA%AF%D9%88%D8%B3%D8%AA%D9%88%D8%B3">آوگوستوس </a>چهل سال بعد این مبارزه بی ثمر را از سر گرفت. جلوگیری از آبستنی در میان طبقات بالای اجتماع همچنان گسترش مییافت که مهاجرانی از نژادهای ژرمنی و یونانی و سامی از شمال و مشرق به ایتالیا آمدند، و ترکیب جمعیت آن کشور را دگرگون کردند. و همین تغییر ترکیب جمعیت به احتمال قوی توان و تمایل مردم را به مقاومت در برابر ناشایستگی حکومت و حملات خارجی تقلیل داد.</div>
<div dir="rtl" style="background-color: white; border: 0px; font-family: tahoma; line-height: 22px; margin: 0px; padding: 0px; text-align: justify; vertical-align: baseline;">
<br /></div>
<div dir="rtl" style="background-color: white; border: 0px; font-family: tahoma; line-height: 22px; margin: 0px; padding: 0px; text-align: justify; vertical-align: baseline;">
</div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; unicode-bidi: embed;">
<span lang="FA"></span></div>
<div dir="rtl" style="background-color: white; border: 0px; font-family: tahoma; line-height: 22px; margin: 0px; padding: 0px; text-align: justify; vertical-align: baseline;">
در کشورهای متحد آمریکا ضریب کم موالید آنگلوساکسونها از نیروی سیاسی و اقتصادی آنها کاسته است. از سوی دیگر، ضریب بیشتر موالید در نزد کاتولیکهای رومی این کشور به نظر می آورد که در سال ۲۰۰۰ کلیسای کاتولیک رومی را در آمریکا نیروی مسلط بر حکومتهای شهری و ایالتی سازد. در فرانسه و سوئیس و آلمان نیز جریان مشابهی در کارست و به احیای مذهب کاتولیک کمک می کند. شاید طولی نکشد که سرزمینهای ولتر و کالون و لوتر دوباره به آغل گوسفندان پاپ تبدیل شود. بدین گونه ضریب موالید نیز، مانند جنگ، می تواند تعیین کننده سرنوشت مذاهب باشد. همانطور که شکست (۷۳۲) مسلمانان در تور نگذاشت که قرآن در فرانسه و اسپانیا جایگزین کتاب مقدس شود، سازمان و انضباط و اخلاقیات و ایمان و باروری برتر کاتولیکها هم ممکن است که سرانجام بر اصلاح دینی پروتستانها و روشنفکری فرانسه خط بطلان بکشد.<div style="background-color: transparent; border: 0px; margin-bottom: 15px; margin-top: 15px; padding: 0px; vertical-align: baseline;">
</div>
<div style="background-color: transparent; border: 0px; margin-bottom: 15px; margin-top: 15px; padding: 0px; vertical-align: baseline;">
درسهای تاریخ، ویل دورانت و اری یل دورانت ص۱۷-۲۳ ترجمه احمد بطحایی شرکت سهامی کتابهای جیبی</div>
</div>
</div>
Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-6691167463569672766.post-83845936858124626842013-07-11T22:16:00.006-07:002013-07-11T22:16:55.285-07:00فحشا؛ همیشه تاریخ<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div class=" " dir="RTL" style="direction: rtl; margin: 0px; text-align: justify; unicode-bidi: embed;">
<span style="font-family: tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif; font-size: small;">تاریخ با یادآوری این نکته که گناه در هر عصر رواج داشته است اندکی به ما تسکین میدهد. رواج همجنسگرایی حتی در نسل ما هنوز به پایه رواج آن در یونان و روم باستان یا ایتالیای عهد رنسانس نرسیده است. اومانیستها درباره معاشقه با همجنس با مهری عالمانه مینوشتند و آرتینو از دوک ماتوا میخواست که برای او پسرکی دلربا بفرستد. فحشا از فاحشهخانههای دولتی آشور تا باشگاههای شبانه شهرهای اروپای غربی و آمریکای امروز امری دائمی و عالمگیر بوده است.</span></div>
<div class=" " dir="RTL" style="direction: rtl; margin: 0px; text-align: justify; unicode-bidi: embed;">
<span style="font-family: tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif; font-size: small;"><br /></span></div>
<div class=" " dir="RTL" style="direction: rtl; margin: 0px; text-align: justify; unicode-bidi: embed;">
<span style="font-family: tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif; font-size: small;">بنابر گفته <a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%A7%D8%B1%D8%AA%DB%8C%D9%86_%D9%84%D9%88%D8%AA%D8%B1">لوتر</a> در <a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D8%A7%D9%86%D8%B4%DA%AF%D8%A7%D9%87_%D9%87%D8%A7%D9%84%D9%87-%D9%88%DB%8C%D8%AA%D9%86%D8%A8%D8%B1%DA%AF">دانشگاه ویتنرگ</a> در سال 1544 «دختران جسورتر میشوند و پسران را تا اتاقها و خوابگاهشان و تا هر جا که بتوانند دنبال میکنند و عشق آزاد و بیپروای خود را به آنان عرضه میدارند. <a href="https://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%DB%8C%D8%B4%D9%84_%D8%AF%D9%88_%D9%85%D9%88%D9%86%D8%AA%DB%8C%D9%86">مونتنی</a> میگوید که در زمان او [1533-92] نوشتههای زشت و بیشرمانه بازاری گرم داشت. هرزگی عصر ما با هرزگی در دوره بازگشت <a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D9%88%D8%AF%D9%85%D8%A7%D9%86_%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D9%88%D8%A7%D8%B1%D8%AA">خاندان استوارت</a> در انگلستان اگر تفاوت دارد بیشتر از لحاظ نوع آن است تا میزان آن، و <a href="http://en.wikipedia.org/wiki/Fanny_Hill">خاطرات زنی خوشگذران</a> –داستان مسلسل و مفصلی درباره همبستری- از <a href="http://en.wikipedia.org/wiki/John_Cleland">جان کلیلند</a> در 1794 همانقدر مورد استقبال بود که در 1965. میدانیم که انسان در هر عصری قمار هم میباخته است. نادرستی در میان مردم و فساد در دولتها نیز همیشه وجود داشته است، و شاید بتوان گفت امروز کمتر از گذشته است، اگر گذشته را به طور کلی در نظر بیاوریم. مکتوبات جزوهای اروپای قرن شانزدهم از تقلب در عمده فروشی مواد غذایی و فراوردههای دیگر با تهدید ضمنی گله سر دادهاند. انسان هرگز اعمال خود را احکام عشره منطبق نساخته است. عقیده ولتر را درباره تاریخ خواندهایم، میگوید: تاریخ اساساً «مجموعهای از جنایتها و نادانیها و ناکامیها»ی نوع بشر و انعکاس این سخن را در اثر<a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A7%D8%AF%D9%88%D8%A7%D8%B1%D8%AF_%DA%AF%DB%8C%D8%A8%D9%88%D9%86"> گیبن</a> دیدهایم.</span></div>
<div class=" " dir="RTL" style="direction: rtl; margin: 0px; text-align: justify; unicode-bidi: embed;">
<span style="font-family: tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif; font-size: small;"><br /></span></div>
<div class=" " dir="RTL" style="direction: rtl; margin: 0px; text-align: justify; unicode-bidi: embed;">
<span style="font-family: tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif; font-size: small;">بار دیگر باید به خاطر به یاریم که تاریخ بدان صورت که معمولا نوشته میشود با آن تاریخ که واقعا حیات داشته است کاملاً متفاوت است. موره وقایع استثنایی را ثبت میکند، چون چنین وقایعی جالب توجهند. اگر همه آنها که بازول [Boswell] نداشتهاند، به تناسب تعدادشان در صفحات تاریخ برای خود جایی میداشتند، چشمانداز ما از گذشته و از انسان کمآب و رنگتر اما درستتر میبود. در چنین چشماندازی در پس نماهای سرخ جنگ و سیاست، فقر و ناکامی، فحشا و طلاق، و آدمکشی و انتحار، میلیونها خانه آراسته میبود، با زنان و مردانی مهربان و خونگرم و فداکار در مقام همسر و راضی و دلشاد از دردسر فرزندان. حتی در تاریخ مضبوط نیز به موارد نیکی و شرف و بزرگواری چندان برخورد میکنیم که گناهان را میتوانیم ببخشیم گرچه نمیتوانیم فراموش کنیم. نیکوکاری و احسان تقریباً با ظلم و شقاوت زندانها و میدانهای نبرد برابری کرده است. حتی در همین روایات طرحوار ما چه بسیار مواردی که از یاری انسانها به یکدیگر آمده است. <a href="http://en.wikipedia.org/wiki/Farinelli">فارینلی</a> معاش فرزندان <a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AF%D9%88%D9%85%D9%86%DB%8C%DA%A9%D9%88_%D8%A7%D8%B3%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D9%84%D8%A7%D8%AA%DB%8C">دومنیکو سکارلاتی</a> را تدارک میدید، کسانی چند در جوانی هایدن ازو دستگیری میکردند، کنت لینت هزینه تحصیلی <a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%DB%8C%D9%88%D9%87%D8%A7%D9%86_%DA%A9%D8%B1%DB%8C%D8%B3%D8%AA%DB%8C%D9%86_%D8%A8%D8%A7%D8%AE">یوهان کریستیان باخ</a> را در بولونیا میپرداخت، <a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AC%D9%88%D8%B2%D9%81_%D8%A8%D9%84%DA%A9">جوزف بلک</a> بارها به <a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AC%DB%8C%D9%85%D8%B2_%D9%88%D8%A7%D8%AA">جیمز وات</a> مساعده میپرداخت و <a href="http://en.wikipedia.org/wiki/Michael_von_Puchberg">پوچبرگ</a> با شکیبایی همواره به <a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%88%D9%84%D9%81%DA%AF%D8%A7%D9%86%DA%AF_%D8%A2%D9%85%D8%A7%D8%AF%D8%A6%D9%88%D8%B3_%D9%85%D9%88%D8%AA%D8%B3%D8%A7%D8%B1%D8%AA">موتسارت</a> وام میداد. کیست که جزأت آن را داشته باشد که تاریخ نیکیهای انسان را بنویسد؟</span></div>
<div class=" " dir="RTL" style="direction: rtl; margin: 0px; text-align: justify; unicode-bidi: embed;">
<span style="font-family: tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif; font-size: small;"><br /></span></div>
<div class=" " dir="RTL" style="direction: rtl; margin: 0px; text-align: justify; unicode-bidi: embed;">
<span style="font-family: tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif; font-size: small;">بنابراین نمیتوان مطمئن بود که فتور اخلاقی زمانه ما مقدمه زوال است و بیشتر باید انتقالی دردناک یا شعفانگیز از یک نظام اخلاقی به یک نظام اخلاقی دیگر باشد: انتقال از نظامی که بنیان کشاورزی خود را از دست داده است به نظام دیگری که هنوز بر تمدن صنعتی ماست که آن را قوام بخشد و در اجتماع به صورت عادی و جاافتاده درآورد. در عین حال تاریخ ما را درین نکته قویدل میسازد که زوال تمدنها به فرصت بسیار نیاز دارد. پس از آنکه اخلاق در یونان با <a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B3%D9%88%D9%81%D8%B3%D8%B7%D8%A7%DB%8C%DB%8C%D8%A7%D9%86">سوفسطاییان</a> به سستی گرایید، تمدن هلنی هنوز تا دویست و پنجاه سال همچنان ادامه یافت و شاهکارهای ادبی و هنری بار آورد. اخلاق رومیان اندکی پس از آنکه یونانیان مغلوب راه به ایتالیا گشودند [146 پیش از میلاد] رو به انحطاط گذاشت، اما روم تا هنگام مرگ <a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%A7%D8%B1%DA%A9%D9%88%D8%B3_%D8%A7%D9%88%D8%B1%D9%84%DB%8C%D9%88%D8%B3">مارکوس آورلیوس</a> [180 بعد از میلاد] همچنان سیاستمداران، فیلسوفان، شاعران و هنرمندان بزرگ میپرورد. از لحاظ سیاسی، رومیان هنگام برسرکارآمدن قیصر [60 پیش از میلاد] در حضیض بودند؛ معذلک تا سال 465 بعد از میلاد طول کشید تا کاملا تسلیم بربرها شوند. به ادا که سقوط ما هم چون روم شکوهمند زمانی اینچنینی دراز بخواهد.</span></div>
<div class=" " dir="RTL" style="direction: rtl; margin: 0px; text-align: justify; unicode-bidi: embed;">
<span style="font-family: tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif; font-size: small;"><br /></span></div>
<div class=" " dir="RTL" style="direction: rtl; margin: 0px; text-align: justify; unicode-bidi: embed;">
<span style="font-family: tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif; font-size: small;">شاید تربیت نظامی که با تهدیدهای جنگ ضورت پیدا میکند بتواند انضباط را به تمدن ما باز آرد. آزادی جزء تابع امنیت کل است؛ استقلال فردی در انگلیس و امریکا با از میان رفتن حفاظت جغرافیایی کاهش خواهد یافت. آزادی بیحساب جنسی نیز لاجرم با زیادهرویهای خود، خود را درمان خواهد کرد؛ فرزندان لجام گسیخته ما شاید در طول عمر خود روزی را ببینند که نظم و نجات مطلوب زمانه باشد؛ سرانجام پوشیدگی دلپذیرتر از برهنگی خواهد شد. ناگفته نماند که از آزادیهای اخلاق بسیاری خوبند: خلاص بودن از وحشتها و نگرانیهای خوب است. لذت بردن بیوسواس از خوشیهای که نه برای خودمان زیانآورند نه برای دیگران خوب است؛ و اکنون که گوشت خویش را آزاد کردهایم تازیانه ملایمی که هوای آزاد بر تنمان میزند، خوب است.</span></div>
<div class=" " dir="RTL" style="direction: rtl; margin: 0px; text-align: justify; unicode-bidi: embed;">
<span style="font-family: tahoma, verdana, arial, helvetica, sans-serif; font-size: small;"><br /></span></div>
<h2 style="text-align: right;">
<span style="font-family: Courier New, Courier, monospace; font-size: x-small; font-weight: normal;">برگرفته از کتاب درسهای تاریخ، ویل دورانت و اریل دورانت، ترجمه احمد بطحایی، صفحه 50-54، شرکت سهامی کتابهای جیبی</span></h2>
</div>
Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-6691167463569672766.post-65329678415095772072012-12-13T03:42:00.000-08:002012-12-13T03:42:23.245-08:00عقل در استخدام اراده <div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<br />
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; text-align: justify; unicode-bidi: embed;">
<span lang="FA" style="font-family: "Arial","sans-serif"; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-bidi-theme-font: minor-bidi; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">ما در مقاصد عملی خود همه وقت دست به گزینش میزنیم؛ مثلاً شما
میخواهید خانه بسازید، میبینید چند قسم فلز برای ساختن در و پنجره میتوانید به
کار ببرید. یکی را انتخاب میکنید و بقیه را پس میزنید. یعنی شما در مقاصد عملیتان
همه وقت دست به گزینش میزنید و اینطور نیست که مجبور باشید هر آنچه در عالم
طبیعت وجود دارد همه را پذیرا باشید. </span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; text-align: justify; unicode-bidi: embed;">
<span lang="FA" style="font-family: "Arial","sans-serif"; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-bidi-theme-font: minor-bidi; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;"><br /></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; text-align: justify; unicode-bidi: embed;">
<span lang="FA" style="font-family: "Arial","sans-serif"; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-bidi-theme-font: minor-bidi; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">ولی آیا در ناحیهی معلومات هم میتوان چنین
حرفی زد؟ یعنی آیا میتوان گفت که خیلی از دانشها هستند که بر ذهن ما عرضه میشوند
ولی ما از بین آنها آن دانشهایی را که بدرد ما میخورد انتخاب میکنیم؟ آیا در
مقاصد نظری نیز همچون مقاصد عملی دست به گزینش نمیزنیم؟<o:p></o:p></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; text-align: justify; unicode-bidi: embed;">
<span lang="FA" style="font-family: "Arial","sans-serif"; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-bidi-theme-font: minor-bidi; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;"><br /></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; text-align: justify; unicode-bidi: embed;">
<span lang="FA" style="font-family: "Arial","sans-serif"; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-bidi-theme-font: minor-bidi; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">به تعبیر دیگر، معنای حبک الشی یعمی و یصم چیست؟ معنای آن این است ک
گاهی وقتها انسان درباره یک چیزی که دوست دارد ممکن است آگاهیهای ناخوشی هم پیدا
کند ولی چه آگاهانه و چه ناآگاهانه اینها را از ذهن خودش بیرون میریزد. مثلاً
اگر مدتی با شخصی دوست بودید ولی اندک اندک عاطفهی مثبت خود را نسبت به او از
دادید نوعی کینهی ناملموس نسبت به او پیدا کردید، آیا آن فقره اطلاعاتی که تا به
حال در ذهن شما بود و اعتنا نمیکردید، زنده میشوند؟ از لحاظ روانشناختی این
حالت تأیید شدهای است، اگر چه<a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A2%D8%B1%D8%AA%D9%88%D8%B1_%D8%B4%D9%88%D9%BE%D9%86%D9%87%D8%A7%D9%88%D8%B1"> شوپنهاور</a> به تعبیر خودش خود را روانشناس نمیدانست
و کاری به دریافتهای روانشناسان نداشت، اما معنای این سخن این است که ما در
معلومات نظری خود، مانند معلومات مقاصد عملی، عمل میکنیم. گویا بعضی از معلومات
نظری هم برای بعضی نیازهایمان مضر یا خنثی هستند که به میزانی که مضر یا خنثی
هستند آنها را از ذهن خودمان آهسته آهسته، آگاهانه یا ناآگاهانه آنها را دور میکنیم.
به عبارت دیگر، معلومات نظری تابع مقاصد عملی ما هستند. شوپنهاور در این مورد
مثالی میزند: همانطور وقتی من گرسنه هستم، اگر سنگ را جلوی روی من بیاورند آن را
وفع میکنم – چون نیاز من را برآورده نمیسازد – همینطور وقتی خانه میسازم اگر
برای من کیک و نان شیرینی بیاورند، آن را دفع میکنم؛ چون با نان شیرینی نمیتوان
ساختمان ساخت. پس بسته به اینکه چه مقصد
عملیای داشته باشیم اشیایی را جذب و دفع میکنیم، در معلومات خودمان هم همینطور
عمل میکنیم. از بین معلومات فراوان بعضی از آنها را انتخاب میکنیم. <o:p></o:p></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; text-align: justify; unicode-bidi: embed;">
<span lang="FA" style="font-family: "Arial","sans-serif"; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-bidi-theme-font: minor-bidi; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;"><br /></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; text-align: justify; unicode-bidi: embed;">
<span lang="FA" style="font-family: "Arial","sans-serif"; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-bidi-theme-font: minor-bidi; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">وی میگوید: بر متدینان به همان مقدار براهینی که در ذهنشان بر<a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%87%DB%8C%D9%86_%D8%A7%D8%AB%D8%A8%D8%A7%D8%AA_%D9%88%D8%AC%D9%88%D8%AF_%D8%AE%D8%AF%D8%A7"> اثبات وجود خدا </a>عرضه میشود، به همان مقدار هم <a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%B1%D8%AF%D9%87:%D8%A8%D8%B1%D9%87%D8%A7%D9%86%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C_%D8%A7%D8%AB%D8%A8%D8%A7%D8%AA_%D9%86%D8%A8%D9%88%D8%AF%D9%86_%D8%AE%D8%AF%D8%A7">براهینی بر نفی خدا</a> بر ذهنشان عرضه میشود
ولی چرا براهین مُثبِت وجود خدا را اخذ میکنند؟ وی میگوید شاید خواننده بگوید
چون اینها قوت براهین مُثبت را بیشتر میبینند، اخذ میکنند، ولی شوپنهاور میگوید
اینکه انسان در یک برهان قوت ببیند یا نبیند، تابع چیست؟ ممکن است در ابتدا بگویید
متکلم به این دلیل براهین مُثبت را اخذ میکند، چون آنها را قویتر میبیند و
براهین نافی وجود خدا را ضعیف میبیند ولی من میپرسم کی انسان یک برهانی را قوی
یا ضعیف میبیند؟ اینجاست که میگویم قوی دیدن و ضعیف دیدن تابع خواستههای من
است. تابع مزاج روحی من و مقاصد عملی من هستند. به تعبیر خود شوپنهاور، اگر این
منطق وجود میداشت که قوت و ضعف برهانی را بیان میکرد باید اگر برهانی قوی بود،
نزد همه قوی باشد و اگر برهانی ضعیف بود، در نزد همه اضعف و ضعیف باشد. ولی میبینیم
که در مورد یک برهان واحد، یک متکلم آن را قوی میبیند و متکلم دیگر آن را ضعیف میپندارد.
این اختلاف رآی به خاطر آن است که مزاجهای روحی متفاوت ما نیازهای متفاوتی در ما
ایجاد میکنند و ما در بین براهین به دنبال برهانی میگردیم که آن نیاز روحی ما را
برآورده سازد و آن برهانی که نیاز ما را برآورده سازد، اقوی و آن برهانی که نیاز
مرا برآورده نسازد اضعف است. این نیازها سه دستهاند: زیستی، روانی و اجتماعی. ولی
در مجموع، همه متعلق به اراده انسان هستند. <o:p></o:p></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; text-align: justify; unicode-bidi: embed;">
<span lang="FA" style="font-family: "Arial","sans-serif"; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-bidi-theme-font: minor-bidi; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;"><br /></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; text-align: justify; unicode-bidi: embed;">
<span lang="FA" style="font-family: "Arial","sans-serif"; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-bidi-theme-font: minor-bidi; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">اگر امور نظری تابع مقاصد عملیاند، به <a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%BE%D8%B1%D8%A7%DA%AF%D9%85%D8%A7%D8%AA%DB%8C%D8%B3%D9%85">مکتب فلسفی پراگماتیسم</a> نزدیک
شدهایم. به همین سبب شارحان گفتهاند که آنچه <a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%88%DB%8C%D9%84%DB%8C%D8%A7%D9%85_%D8%AC%DB%8C%D9%85%D8%B2">ویلیام جیمز </a>و <a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%AC%D8%A7%D9%86_%D8%AF%DB%8C%D9%88%DB%8C%DB%8C">جان دیوئی </a>–علی الخصوص-
را در بنای پراگماتیسم تغذیه فکری میکرد، همین مطلب شوپنهاور است. در مکتب
پراگماتیسم، چیزی را حقیقت مییابند که افاده عملی داشته باشد و اگر چیزی افاده
عملی نداشت، به عنوان اینکه حقیقت ندارد، آن را طرد میکنند. <o:p></o:p></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; text-align: justify; unicode-bidi: embed;">
<span lang="FA" style="font-family: "Arial","sans-serif"; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-bidi-theme-font: minor-bidi; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;"><br /></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; text-align: justify; unicode-bidi: embed;">
<span lang="FA" style="font-family: "Arial","sans-serif"; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-bidi-theme-font: minor-bidi; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">سخن شوپنهاور تا اینجا به این معنا شد که عقل در استخدام اراده است.
هر چیزی را ک دلمان بخواهد عقل آن را درست میداند و هر چیزی را که دلمان نخواهد
عقل آن را درست نمیداند. این اعتقاد او، ریشه در سخنان <a href="http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%87%DB%8C%D9%88%D9%85">هیوم </a>دارد. هر چند به صورت
ضعیف در آثار هیوم هست که میگوید تا به حال همه فلاسفه گفتهاند که عقل باید حاکم
بر همه ساحتهای وجود ما باشد ولی این امر نه فقط مطلوب نیست بلکه ممکن هم نیست.
عقل در استخدام خواستههای ماست. نوکر احساسات و عواطف ماست. – وی از خواستهها به
احساسات و عواطف تعبیر میکند. – منتها یک فرق بین شوپنهاور و هیوم وجود دارد و آن
اینکه هیوم معتقد بود عقل از این اسارت آزاد شدنی نیست، ولی شوپنهاور معتقد بود
عقل اگر به بلوغ رسید میتواند از این اسارت آزاد شود. <o:p></o:p></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; text-align: justify; unicode-bidi: embed;">
<span lang="FA" style="font-family: "Arial","sans-serif"; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-bidi-theme-font: minor-bidi; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;"><br /></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; text-align: justify; unicode-bidi: embed;">
<span lang="FA" style="font-family: "Arial","sans-serif"; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-bidi-theme-font: minor-bidi; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;">اما به بلوغ رسیدن عقل در دو زمینه است یکی در زمینه هنر و یکی هم در
زمینه فلسفه. از دید او فیلسوفان و هنرمندان کسانی هستند که از قید این اسارت آزاد
شدهاند و به همین سبب تعدادشان بسیار کم است و بقیه انسانها عقلشان در استخدام
اراده آنهاست. <i><o:p></o:p></i></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; text-align: justify; unicode-bidi: embed;">
<span lang="FA" style="font-family: "Arial","sans-serif"; mso-ascii-font-family: Calibri; mso-ascii-theme-font: minor-latin; mso-bidi-font-family: Arial; mso-bidi-theme-font: minor-bidi; mso-hansi-font-family: Calibri; mso-hansi-theme-font: minor-latin;"><br /></span></div>
<div class="MsoNormal" dir="RTL" style="direction: rtl; text-align: justify; unicode-bidi: embed;">
<span style="font-family: Arial, sans-serif;">منبع: تاریخ فلسفه غرب، جلد سوم، مصطفی ملکیان، ص 235-238</span></div>
</div>
Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-6691167463569672766.post-82563193772808242312012-08-28T23:20:00.000-07:002012-08-29T04:31:29.380-07:00کلبیان <div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<b>دیوژن</b><br />
کلبیان دو بنیانگذار دارند، بعضی از مورخان می گویند رئیس اصلی کلبیان شخصی است بنام آنتیس تنس؛ وی همعصر افلاطون است و بعضی دیگر «دیوژن» را مؤسس کلبیان می دانند. شعر معروف دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر درباره دیوژن است.<br />
برای وجه تسمیه به کلبیان گفته اند دیوژن در سگدانی ای نزدیک شهر زندگی می کرده است و نیز گفته اند همانطور که سگ در رفتارش هیچ مبالاتی ندارد و هر جا هر چه خواست می کند، کلبیان نیز این گونه زندگی را تعلیم می کرده اند مثلا خود دیوژن در خمره ای زندگی می کرده است.<br />
<b>تعالیم</b><br />
عمده تعلیمات کلبیان مساله زهد و ریاضت است. زهد و ریاضت دو امرند اما در کلام به صورت مترادف به هم عطف می شوند. زهد یعنی برداشت کم از یک چیز و از هر چیزی به کم قانع بودن. اما ریاضت یعنی به خود سخت گرفتن و چون معمولا میان این دو نوعی ملازمه است، آن رایک چیز فرض می کنند. زهد ارتباط انسان با طبیعت است و ریاضت ارتباط انسان با خودش.<br />
<br />
از دیگر تعلیمات کلبیان، خودبسندگی است. منظورشان خودبسندگی فردی است نه اجتماعی. فرد انسان باید کاری کند که به فرد دیگری محتاج نباشد، یعنی انسان نه برای برای خوراک نه برای پوشاک نه برای مسکن و نه برای هیچ چیز دیگر، به فردی محتاج نباشد. هر چه از دست خودش حاصل می آید مصرف کند و دست به سوی دیگری دراز نکند.<br />
<b>تمسخر قوانین اجتماعی</b><br />
اثر تعلیمات دیوژن نوعی تمسخر قوانین و مقررات اجتماعی بود. بر خلاف دیوژن، آنتیس تنس بی مبالاتی به قوانین اجتماعی را توصیه نمی کرد.<br />
دیوژن برای پشت پا زدن به قرارادادهای اجتماعی در خیابان ها عریان راه می رفت و به تمسخر مردم و قوانینشان می پرداخت. در غرب به هیپی ها و آنارشیست ها، کلبی گفته می شود.<br />
<b>جهان وطنی استدلالی بر کلبی منشی</b><br />
استدلال کلبیان بر این بی موالاتی این بود که ما شهروند جهانیم نه شهروند وطن خاص. وقتی کسی تابع هیچ کشوری خاصی نباشد، یعنی قوانین آن کشور نمی تواند بر وی تحمیل شود. دیوژن معتقد بود انسان وقتی به دنیا می آید تبعه هیچ کشوری نیست و باید این بی تبعیتی را تا آخر عمر حفظ کند. این مساله شهروند جهان بودن و بی اعتنا به آداب و رسوم اجتماعی و قوانین آن، بعدها بسیار تعدیل یافته تر وتنظیم یافته تر در مکتب رواقیون بوجود آمد.<br />
<br />
<div style="text-align: right;">
<span style="color: #999999; font-family: Courier New, Courier, monospace; font-size: xx-small;">خلاصه ای از تاریخ فلسفه غرب، مصطفی ملکیان، جلد 2</span></div>
</div>
Unknownnoreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-6691167463569672766.post-35843516098800991802012-08-27T03:08:00.000-07:002012-08-28T01:44:25.529-07:00تالس<div dir="rtl" style="text-align: right;" trbidi="on">
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
تا پیش از تالس فیلسوف شناخته شده ای را نمی شناسیم. از این جهت، می توان به این سخن که او بنیانگذار فلسفه است، احترام گذاشت. برای تالس گزاره ها و آراء علمی نیز نقل شده است مانند پیش بینی کسوف و نیز نوشتن نخسیتین سالنامه نجومی. اما می توان به سه رای تالس اشاره کرد.</div>
<div style="text-align: justify;">
<b>اول: آب اصل همه اشیاء</b></div>
<div style="text-align: justify;">
تالس معتقد بود ورای همه کثرتها، وحدتی است. همه موجودات صور متغیر یک عنصر اولی و نهایی هستند که از آن امده اند و به آن خواهند پیوست. تالس این مادة المواد را آب می داند.</div>
<div style="text-align: justify;">
باید دید منظور از آب و اصل چیست. احتمال دارد منظور از آب، همین آب باشد که مرکب از اکسیژن و هیدروژن است یا معنای عامی داشته باشد. اصل هم شاید به معنای شی اول باشد که دیگر چیزها از آن پدید آمده اند. معنای دیگر اینکه مایه اشیاء باشد. شبیه ماده فلسفی که صورتهای گوناگون می پذیرد. در اینکه معنای آب و اصل چیست، بین مورخین اختلاف است.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
این مساله که اصل همه اشیاء آب است دو پیش فرض دارد. یکی اینکه بالای سر کثرات عالم وحدتی است. و دیگر اینکه میان بود و نمود تفاوت است. نمود جهان حاکی از تکثرات و تنوعات است. آن چه که از راه حواس به ما می رسد نمود جهان است و جهان فی حد نفسه بود است. برای اینکه وحدت کثرات را بپذیریم باید گفت جهان بودی دارد که وحدت آن است و نمودی که حاکی از کثرات است.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
در ادعای تالس دو نکته است. یکی اینکه اشیاء اصلی دارند و دوم اینکه آن اصل آب است. البته میان این دو گزاره ملازمه نیست.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<b>دوم: قرار گرفتن زمین بر آب</b></div>
<div style="text-align: justify;">
تالس گمان می کرد که زمین مانند قرصی شناور بر آب است. مانند تنه بریده درخت. این رای ماهیت فلسفی ندارد به خلاف رای نخست. نیز این رای از ملازمات رای نخست نیست.</div>
<div style="text-align: justify;">
<br /></div>
<div style="text-align: justify;">
<b>سوم: جانداری آهنربا</b></div>
<div style="text-align: justify;">
شاید منشا این رای تالس این بوده است که هرچه حرکت دارد یا دیگری را به حرکت وامیدارد جاندار است و حرکت ملاک جانداری است. گاهی حرکت را خدایان نسبت می دادند و اگر به خدایان معتقد نبودند عامل حرکت را در خود شی می جستند و برای شی روح قائل می شدند. گاهی گفته می شود که تالس به همه جاندارانگاری معتقد بوده است.</div>
<div style="text-align: justify;">
آهنربا چون آهن را به حرکت وامی دارد، در این اندیشه جاندار فرض می شود. </div>
</div>
Unknownnoreply@blogger.com0